۱۳۹۴ آبان ۲۲, جمعه

«نژادپرستی» آب به آسیابِ استبداد می‌ریزد

«هویت» گرچه امری عموما «انتزاعی» و «سابجکتیو» است، و بنابراین نمی‌شود به کسی دیکته کرد که هویتِ تو این است یا آن است، و اصولا در دنیای متمدن هر کسی باید حق داشته باشد هویتش را خودش انتخاب کند، اما با همه‌ی این حرف‌ها بررسی کردنِ تاریخِ «آبجکتیو» هم می‌تواند به روشن شدنِ ریشه‌ی برخی بغرنج‌ها کمک کند اگر به از بین رفتنِ آنها منجر نشود.
12193703_1487679198203355_1972046971674189248_n
با این مقدمه، در بابِ غائله‌ی اخیرِ آذربایجان باید بگویم آن «تورکیسمِ» باستانگرایانه‌ای که برخی هموطنان و غیرِهموطنانِ ترک این روزها مدام فریادش می‌زنند تا حدودِ زیادی افسانه است. این ترک‌های مذکور فقط بر اساسِ زبانِ «آلتایی» است که با ترک‌های باستان ارتباط دارند، وگرنه از نظرِ نژادی اکثرِ آنها هم‌خانواده‌ی ایرانی‌ها و یونانی‌ها و برخی اقوامِ سامیِ بین‌النهرین هستند. به عبارتِ دیگر، این‌ها در اصل «تُرک‌شده» هستند. تا حدودِ هزار سال پیش در خاورمیانه ترک وجود نداشت. تنها پس از حمله‌ و مهاجرتِ پُرجمعیتِ اقوامِ مختلفِ آلتایی از آسیای میانه و ماوراالنهر به خاورمیانه – که این اقوام خودشان دسته‌های بسیاری داشتند – و جایگزینیِ نهایی‌شان در آناتولی و آسیای صغیر بود که ساکنانِ آن نواحی یواش یواش از هویتِ قبلیِ خود فاصله گرفته و ترک شدند.
اگر به مشخصاتِ ظاهریِ این ترک‌ها هم نگاه کنیم می‌بینیم که با بقیه‌ی اقوامِ خاورمیانه هیچ فرقی ندارند. این در صورتی است که ترک‌های اوریجینالِ آسیای میانه اکثرا سرخ و سفید یا چشم‌بادامی هستند. از این جهت، ترکمن‌های شمالِ شرقِ ایران به اجدادشان شبیه‌ترند. اما اینجا غرض این نیست که به این هموطنان بگوییم ترک نیستند. شما هرچه دوست دارید باشید. حقِ شماست که هرچه دوست دارید باشید. «تورک» باشید. اما بر اساسِ افسانه‌های باستان خون و خون‌کِشی به راه نیندازید. هی بر مبنای روایاتِ شاهنامه «توران» و «ایران» نکنید. این کار مثلِ این است که ساکنانِ نواحیِ ساحلیِ آسیاییِ دریای اژه – که الان متعلق به ترکیه است – بابتِ حمله‌ی آگاممنون به تروی – که داستانش را هومر در ایلیاد گفته – امروز از یونانی‌ها خون‌خواهی کنند.
از این که بگذریم، نژادپرستی در میانِ اقوامِ مختلفِ ایران – صرف نظر از شکل و میزانِ آن – یکی از ابزارهای رژیمِ استبدادیِ جمهوری اسلامی برای امتدادِ استبدادش بوده است. جماعتی فکر می‌کنند اگر بهای حفظِ ترک بودن یا کرد بودن یا عرب بودن یا بلوچ بودنِ خود را خونِ دیگران قرار دهند به طریقی دارند با جمهوری اسلامی که حکومتِ «فارس‌ها»ست مبارزه می‌کنند. از مولفه‌های مغلوطِ این مدعا می‌گذرم که اصلا جای بحث ندارد. اما نتیجه‌اش – که برای من مهم است – علاوه بر بالا بردنِ احتمالِ خونریزیِ گسترده، این است که رژیم با ترساندنِ باقیِ مردم آنها را علی‌رغمِ ناراضی بودن از خود کماکان با خود نگه می‌دارد. واکنشِ عمومی را بسنجید تا ببینید.
وقایعِ اخیرِ ترکیه – که من احساس می‌کنم یکی از سرچشمه‌های وقایعِ اخیر در آذربایجان هم باشد – باید برای ما درسِ عبرت شده باشد. آنجا اگر کردها خوددارانه‌تر و دموکراتیک‌تر رفتار می‌کردند و آتو دستِ اردوغان و فاشیست‌های ترک نمی‌دادند تا باقیِ ملت را جذبِ خود کنند، الان برای خودشان موقعیتِ بهتری هم در حوزه‌ی سیاسی و هم در میانِ جامعه‌ی مدنیِ ترکیه ایجاد کرده بودند. اما کردها به این مهم توجه نکردند تا فشارها بر روی‌شان افزایش یابد. در ایران هم وضعیتِ مشابهی برقرار است. همه‌ی این حرکات در نهایت به تقویتِ استبداد برای همه خواهد انجامید. رژیمی که از همه جهت تحتِ فشار است اینگونه کماکان «مشروعیتِ» خود برای حضور در قدرت را حفظ خواهد کرد، چرا که خواهد گفت اگر من نباشم ایران «ایرانستان» می‌شود.
در آخر چند کلمه هم در نقدِ وضعیتی می‌نویسم که این شرایط را رقم زده. انکارِ سیستماتیکِ هویتِ اقوام در ایران سابقه‌ای حدودا یکصدساله دارد. من در این باره قبلا مفصل نوشته‌ام و دیگر تکرار نمی‌کنم. زمانی بود که ناسیونالیسمِ تک‌قومی/تک‌زبانی به سبکِ اروپایی در ایران مُد شده بود، و فرهنگ و زبانِ اقوامِ مختلفِ ایران از اولین پدیده‌هایی بود که قربانیِ این طرزِ نگرش شد. چیزی که می‌گویم به معنای تقدیسِ هویتِ این اقوام نیست. هیچ هویتی لزوما کامل و عالی نیست. مساله چیزِ دیگری است. مساله این است که بوم‌گرایی – که به جای اینکه با آن کارشناسانه برخورد شود از آن دوره تا به امروز عمدتا سرکوب شده – حالا در قالبِ «نژادپرستیِ معکوس» به کلیتِ ایران بازگشته است.
ایران در یکصد سالِ اخیر جامعه‌ای در حالِ گذار بوده. درست که کندنِ اقوامِ مختلف از سنت‌های قبیله‌ای‌شان به جهتِ مدرنیزه کردنِ ایران به زور نیاز داشته، اما این زور لزوما به طورِ معقول به کار نرفته. مثلا، به مدرسه و سربازی فرستادنِ کودک یک چیز است، این که تلاش کنند با مدرسه و سربازی فرستادنش تمامِ جنبه‌های هویتی‌اش را بزدایند و او را یکسان‌سازی کنند یک چیزِ دیگر. درکِ این مساله و جلوگیری از ایجادِ نارضایتی در اثرِ سرعت و شدتِ تغییرْ آگاهی و ظرافت و برنامه‌ریزی‌ای می‌خواهد که مشخصا در آن دوره از تاریخِ ایران موجود نبوده و هنوز هم نیست. نتیجه‌ی آن سبکِ کار شد همین جامعه‌ی نامتعادل و آبستنِ خشونتی که امروز روی دستِ ماست.
با همه‌ی مشکلات، امروز ما داریم برای برطرف کردنِ این بغرنج فعالیت می‌کنیم. داریم به اندازه‌ی خودمان تلاش می‌کنیم در عینِ اینکه برای فرهنگ‌های مختلف جای نفس کشیدن و رشد کردن باز می‌کنیم، از خشونتِ قومی و نژادی هم جلوگیری کنیم. در این مهم باید همراه و همکارِ هم باشیم، نه اینکه به خشونت میدان بدهیم. در نهایت هم اینکه هیچ وقت نباید یکجانبه به قاضی رفت. بعضی از این افراد ممکن است نژادپرست باشند، اما همه‌ی آنها به هوای نژادپرستی توی خیابان نریخته‌اند. در آن میان کلی آدمِ عادی و فعالِ مدنی و حقوقِ بشری هم ممکن است بوده باشند که برچسبِ نژادپرستی خورده‌اند و حقانیتِ اعتراض‌شان فراموش شده.
مراقب باشیم بی‌عدالتی نکنیم؛ و باز مراقب باشیم در دامِ رژیم نیفتیم، که این روزها بدجوری به بحران‌سازی و تفرقه‌افکنی میانِ ایرانیان نیاز دارد. «انتصابات» هم نزدیک است. ترس‌افکنان از تجزیه‌ و «سوریه‌ای» و «کلنگی» شدنِ ایران هم حی و حاضرند. باز مردم را هل خواهند داد به سوی صندوقِ انتخاب بینِ «بد و بدتر» تا برای رژیم نمایشِ مشروعیت به راه بیندازند. هشیار باشیم. همبستگی را حفظ کنیم و برای احقاقِ حقوقِ همه‌ی ایرانیان تلاش کنیم. تا در آن مملکت دموکراسی نباشد همه – هر کجای دنیا که باشیم – «تحتِ ستم» هستیم. ایران را از یوغِ ستم رها کنیم.

Source  : tahlilrooz

انتقاد از روحانی به تریبون نماز جمعه رسید

حسن روحانی در روزهای اخیر با انتقاد محافظه‎‌کاران نزدیک به رهبر مواجه شده است.
حسن روحانی در روزهای اخیر با انتقاد محافظه‎‌کاران نزدیک به رهبر مواجه شده است.

در موج جدید انتقاد از رئیس جمهوری ایران، از تریبون نماز جمعه از حسن روحانی انتقاد شده است. کاظم صدیقی، امام جمعه موقت تهران، روز جمعه ۲۲ آبان گفت "ادبیات نیش دار رئیس جمهور در شان ایشان نیست."
به گزارش خبرگزاری فارس، صدیقی گفت "آقای رئیس‌جمهور در افتتاحیه نمایشگاه مطبوعات مطالبی را گفتند که نیش داشت. از چه کسی دفاع می‌کنید و به چه کسی حمله می‌کنید؟ کسی که در رأس دستگاه اجرایی قرار دارد نباید با مسائل با عصبانیت برخورد کند. نباید نیش‌دار صحبت کند."
وی همچنین گفت: "حیف است که فرد (رئیس‌جمهور) در برابر بیگانگان رعایت ادبیات و همه جوانب را بکند اما در حمله به خودی‌ها، به مؤمنین، متدینین و خدمتگزاران کشور طور دیگری صحبت کند."

 
 
 
 
 
 
 
 امام جمعه تهران افزود: "حیف است آقای رئیس‌جمهور در حصار جریان خاصی قرار گیرد، ما این نوع ادبیات را در شأن یک رئیس‌جمهور نمی‌بینیم."





این انتقاد امام جمعه تهران در حالی صورت می گیرد که "شورای سیاستگذاری ائمه جمعه" در بولتن های هفتگی، اعم موضوعات مهم برای سخنرانی در نماز جمعه را برای صدها امام جمعه در شهرهای مختلف ایران ارسال می کند. این شورا زیر نظر افراد نزدیک به آیت الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران اداره می شود.
واکنش به انتقاد روحانی
در حالی امام جمعه تهران از "ادبیات نیش دار" حسن روحانی انتقاد کرده که در روزهای اخیر جنگ کلامی بین حسن روحانی و مقام های محافظه کار حکومتی افزایش یافته بود.
ابتدای این هفته، حسن روحانی در آئین افتتاح نمایشگاه مطبوعات با انتقاد از بازداشت های اخیر خبرنگاران، رسانه‌های محافظه‌کار مانند کیهان را "پلیس مخفی" نامید و گفت این رسانه‌ها حاشیه امنیتی دائمی دارند و از تنبیه و توقیف و تهدید مصون شده‌اند.
آقای روحانی از عملکرد قوه قضاییه هم انتقاد کرده بود و به کنایه گفت "اگر نمک فاسد شود، کار سخت می‌شود."
بعد از این سخنان، صادق لاریجانی، واکنش تندی نشان داد. رئیس قوه قضاییه هم در پاسخ به انتقاد حسن روحانی گفت : "اگر قوه مجریه فاسد شود، اگر دولت فاسد شود و اگر رئیس‌جمهور فاسد شود کار سخت می‌شود."
صادق لاریجانی همچنین روحانی را به "خلاف‌گویی" و "توهین" متهم کرد. آقای لاریجانی به گفته‌های حسن روحانی در انتقاد از نقش برخی روزنامه‌ها در دستگیری‌های اخیر اعتراض کرد و آن را "سخنانی خلاف" خواند که "بیان آن از مسئولان مطلع نظام، انتظار نمی‌رود."
بازداشت روزنامه نگاران توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی صورت گرفت اما لاریجانی از این بازداشت ها دفاع کرد.
از نظر سیاسی در ایران، نهادهایی مثل سپاه و قوه قضاییه، به رهبر نزدیک هستند. هرچند نهاد دولت نیز با رهبر هماهنگ است اما در سالهای اخیر، بارها دولت و نهادهای زیر نظر رهبر در مقابل هم قرار گرفته اند.
سوالات حقوق بشری از روحانی
همزمان با افزایش انتقاد ها از حسن روحانی از سوی محافظه کاران، آقای روحانی در آستانه اولین سفر به اروپا، درباره مسایل حقوق بشر در ایران سخن گفته است.
آقای روحانی به روزنامه ایتالیایی کوریره دلا سرا گفته میرحسین موسوی و مهدی کروبی، رهبران زندانی جنبش سبز، "روزی آزاد خواهند شد."
خبرنگاران این روزنامه ایتالیایی از حسن روحانی پرسیدند: "شما دو سال پیش وعده دادید که رهبران جنبش سبز، موسوی و کروبی، را آزاد خواهید کرد. آیا به وعده خود عمل می‌کنید؟"، که رئیس جمهور ایران در پاسخ  تنها گفت "آن‌ها روزی آزاد خواهند شد."
میرحسین موسوی و مهدی کروبی، دو نامزد معترض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال ۱۳۸۸  بودند که از چهارسال پیش در خانه های شان زندانی هستند.
حسن روحانی پیش از ریاست جمهوری وعده آزادی موسوی و کروبی را در یکسال بعد از برگزیده شدن به ریاست جمهوری داده بود.

Source  : VOA

بحران خرید و فروش نوزادان در ایران

نوزادی که در کنار اتوبانی در حاشیه تهران به دنیا آمده، در آغوش مادر معتادش
نوزادی که در کنار اتوبانی در حاشیه تهران به دنیا آمده، در آغوش مادر معتادش

این تنها یک خبر نیست. ماجرای فروش نوزادان در اطراف بیمارستان‌های شهرهای ایران. نوزادان چند روزه‌ای که به جای آنکه از بیمارستان راهی خانه‌ای شوند که انتظار ورودشان را می‌کشد، در ازای مبالغی ناچیز فروخته می‌شوند تا سرنوشت بازی تلخ جدیدی برایشان رقم بزند.
این کودکان غالباً از مادرانی متولد می‌شوند که حتی برای ترخیص از بیمارستان پولی در جیب ندارند. کارتن‌خوابند، ازدواج نکرده‌اند، شناسنامه ندارند، معتادند و درد خماری‌شان را از پول فروش طفل چندروزه‌شان فراهم می‌کنند.
بحران خرید و فروش نوزادان در ایران
چندی پیش قاسم، یکی از ساکنین دروازه غار، جایی که خرید و فروش نوزادان در آنجا امری عادی است، به این پرسش رادیو فردا پاسخ داده بود که آیا تا به حال خرید فروش نوزادان و کودکان را دیده است:
«بله. دیده‌ام. دروازه غار دیدم. زنه پول نداشته بره پول بیمارستان بچه‌اش را بده. یا پول خرجی بچه‌اش را نداشته بچه‌اش را فروخته. برای پول بیمارستان،‌ برای خرجی خودش. پول نداشته بچه‌اش را فروخته...»
قاسم در پاسخ به این سؤال که آیا خودش نیز روزی کودکش را می‌فروشد، گفته بود:
«آره. چرا نمی‌کنم؟ خرجی... پول ندارم. می‌رود پیش یک پدرمادر خوب و به جایی می‌رسد. بعضی بچه‌ها را می‌برند خارج. بعضی‌ بچه‌ها را می‌برند خانه پیش خودشان نگاه می‌دارند.»
اینها واقعیت عریان این روزهای پایتخت و کلان‌شهرهای ایران است که فاطمه دانشور، رئیس کمیسیون اجتماعی شورای شهر تهران، پنج‌شنبه شب ۲۱ آبان ماه، در برنامه گفت‌وگوی خبری درباره بحرانی شدن آن سخن گفت:
«دو ماه پیش بود که آمار اینها خیلی زیاد شد، و در روز به من گزارش می‌شد، مأموران شهرداری متکدی را گرفته بودند که نوزادی در بغلش سه روز بود، فوت کرده بود و این متکدی با نوزاد فوت شده داشته گدایی می‌کرده، خیلی من را به هم ریخت و گزارش‌هایی که از ان‌جی‌اوهای دیگر داشتم یک اس ام اس زدم به آقای نهاوندیان، مسئول دفتر رئیس‌جمهور، و گفتم می‌خواهید کاری برای کودکان این شهر بکنید؟ می‌خواهید کاری برای کودکانی که در پارک‌ها متولد می‌شوند بکنید؟ متأسفانه من جوابی نگرفتم.»
آن طور که خانم دانشور می‌گوید مادران این کودکان معمولاً به هروئین و شیشه معتاد هستند و غالباً حامل ویروس ایدز هستند.
«مادر، چه مادری است؟ مادری است که اعتیاد دارد، مادری است فرزندش را نمی‌خواهد و وقتی امتناع دستگاه‌ها اتفاق بیفتد، مادر می‌آید بیرون و بچه را با  رقم‌های نازل می‌فروشد.»
در حالی که خبر فروش نوزادان، نگاه‌ها را به سمت کودکی بی‌سرنوشت با آینده‌ای تاریک متوجه می‌کند، بحث مادران این کودکان از اهمیت بالایی برخوردار است. از خدیجه مقدم فعال حقوق زنان و فعال در توانمندسازی اقتصادی زنان ساکن آلمان می‌پرسم سابقه داستان مادرانی که حاضر می‌شوند فرزندانشان را رها کنند، چیست؟
«من سال‌ها پیش گزارشی از زایشگاه‌ها تهیه کرده بودم که چقدر بچه را بعد از به دنیا آمدن می‌گذارند پشت در. یعنی بعد از اینکه زایمان می‌کنند می‌گذارند و می‌روند یا از بیرون در زایشگاه می‌گذارند تا مدیریت آنجا آنها را تحویل بگیرد و تحویل بهزیستی بدهد. منظورم این است که همیشه مادارانی بوده‌اند که ناخواسته حامله شدند و چون برای سقط جنین هم قانونی وجود ندارد و بچه بدون شناسنامه می‌شود و هزار مشکل دیگر که به خاطر قوانین تبعیض‌آمیزی هست که علیه زنان هست مادر مجبور می‌شود بچه را جایی بگذارد.حالا فشار اقتصادی به حدی در جامعه بالا رفته که این بچه را نمی‌برد پشت در زایشگاه یا پشت در شیرخوارگاه بچه خود را می‌فروشد؛ یعنی این واقعاً فاجعه است.»
خبرها حاکی از بحرانی بودن شرایط زنان خیابانی و معتاد در سطح کشور است. با این حال هر یک از دستگاه‌های مربوط دیگری را مسئول کم‌کاری می‌داند. در برنامه پنجشنبه‌شب تلویزیون آقای ساجدی‌نیا، فرمانده نیروی انتظامی در ارتباط با تعداد این معتادان گفت:
«این موضوع بار اول نیست که به این صورت مطرح می‌شود ولی اگر ما گذشته نه چندان دور را توجه کنیم، چهار سال پیش در همین برنامه‌های تلویزیونی در رابطه با خانم‌هایی که معتاد هستند، معتاد متجاهر هستند و کارتن خواب هستند جمعاً چیزی نزدیک به ۱۰۰ زن در پارک‌های تهران نبودند و مجموع معتادین متجاهر تهران چیزی نزدیک به پنج هزار نفر بود، بعد از گذشت چهار سال می‌توانم به صراحت بگویم یک هزار و ۵۰۰ خانم [معتاد] متجاهر داریم و بیش از ۱۵ هزار معتاد مرد.»
خدیجه مقدم، فعال حقوق زنان ساکن آلمان، تبعیض طبقاتی و جنسیتی را عامل بروز پدیده‌هایی از این دست می‌داند و معتقد است عدالت اجتماعی راه حل معضلات اجتماعی در کشور است:
«باید از ریشه این مسئله درست بشود. ضمن اینکه باید مادرانی که در این حالت هستند و دچار مشکلات چندجانبه‌ای هستند به این مادران باید رسیدگی شود. ان‌جی‌اوهایی که در این ضمینه کار می‌کنند باید تقویت شوند، ایجاد شوند و اجازه بدهند به زنان که سازمان‌های مستقل خودشان را برای حمایت از زنان آسیب‌دیده داشته باشند.»
در حالی که کودکان متولدشده از مادران معتاد، به انواع بیماری‌های جدی دچارند جای خالی وزارت بهداشت و درمان در کمک به این زنان به چشم می‌خورد. آن طور که ژاله گوهری، پزشک و فعال حقوق بشر ساکن وین، می‌گوید باید هم مادر و هم کودک پیش و پس از تولد تحت نظارت‌های پزشکی قرار گیرند:
«مسئله شیوع بیماری‌هایی‌است که واقعاً برای یک جامعه خانمان‌برانداز است؛ جامعه‌ای که آن همه معتاد دارد. مثلاً اچ‌آی‌وی و ایدز، مثلاً انواع هپاتیت بی و سی، اینها چیزهای کوچکی نیست که بتوان به آسانی از کنارشان گذشت. باید یک پروژه و برنامه باشد که این زن‌ها تحت آزمایش قرار گیرند، اگر ویروس کشف شد بعد توجهات لازم موقع تولد بچه انجام شود.»
فاطمه دانشور در بخش پایانی از سخنان پنج‌شنبه‌شب خود بهزیستی را به دلیل سخت‌گیری در واگذاری کودکان و نوزادان به خانواده‌های متقاضی مورد انتقاد قرار داد و از فروش روزانه یک کودک در شهر تهران خبر داد.

Source  : BBC

دانش‌آموزان زندانی در خانه‌‌های کارمندان اوین


مهناز پراکند دانشجوی حقوق قضائی دانشگاه تهران بود که در تظاهرات ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. بعد از ماه‌ها بازجویی و تحمل شکنجه با ضربات کابل، به اعدام محکوم می‌شود که این حکم چند ماه بعد به حبس ابد تقلیل می‌یابد. او نهایتاً در سال ۱۳۶۵ با تلاش‌های آیت‌الله حسینعلی منتظری، قائم مقام وقت رهبر جمهوری اسلامی ایران آزاد می‌شود.

در سال‌های بعد مهناز پراکند یکی از وکلایی بود که دفاع از پرونده زندانیان سیاسی را عهده‌دار بود.

اوین ۱۳۶۰

عکس مهناز پراکند در لحظه آزادی از زندان
مهناز پراکند، سال ۱۳۶۵، لحظه آزادی از زندان
۳۰ خرداد ۱۳۶۰ دستگیر شدم و با اسم مستعار وارد جمع زنان زندانی شدم که در‌‌ همان روز دستگیر شده بودند. محل نگهداری ما آپارتمانی بود که تا قبل از دستگیری گسترده ما محل سکونت کادر زندان و خانواده‌های‎شان بود.
بعد از چند روز برگه‌ای را نشانم دادند و گفتند حکم آزادی‌ات است. ولی برای آزادی باید تعهدنامه‌ای را هم امضا می‌کردم و متعهد می‌شدم که دیگر به دنبال گروه‌ها و کارهای ضدانقلابی‌شان(به قول آن‌ها) نروم. قبول نکردم که تعهدنامه مورد نظر آن‌ها را امضا نمایم در نتیجه آزاد نشدم.
حدود ۲۰۰ نفر بودیم که در یک آپارتمان نگهداری می‌شدیم. اکثر بازداشت‌شدگان دانش‌آموز و زیر ۱۸ سال بودند. هیچگونه امکانات بهداشتی مثل آبگرم و مواد شوینده برای حمام کردن یا شستن لباس‌هایمان که تمام مدت تنمان بود نداشتیم. حتی از دادن نوار بهداشتی نیز دریغ داشتند. در حالی که اکثر قریب به اتفاق بچه‌ها به دلیل شرایط بد روانی و استرس و لگدپرانی‌های مأموران زندان خونریزی‌ کرده بودند و نیاز مبرمی به نوار بهداشتی، مواد شوینده و سایر وسایل بهداشتی داشتند. ناخن‌هایمان را با سائیدن به دیواری که سیمانی بود کوتاه و صاف می‌کردیم.
وضعیت تغذیه به مراتب بد‌تر بود تقریباً تا سه ماه خبری از غذای گرم نبود. مدت مدیدی فقط به اندازه یک کف دست نان و پنیر و خیار وعده‌های صبحانه، ناهار و شام ما را تشکیل می‌داد. همه ما از کمبود ویتامین و مواد قندی در بدن رنج می‌بردیم. حتی چای هم نمی‌دادند که بتوانیم با قندی که همراه با آن داده می‌شود انرژی بگیریم. یک پنجره رو به خیابان اصلی اوین داشتیم که با پرده ضخیم برزنتی پوشانده شده بود ولی باریکه‌ای نور را هم که از این طریق کسب می‌کردیم با رنگ کردن شیشه از ما گرفتند و بطور کلی از نور خورشید و هوای آزاد محروم شدیم. نزدیک به یک سال، در تمام مدتی که در آن بند بودم از هواخوری خبری نبود و ما مجبور بودیم با‌‌ همان شرایط بسازیم.
اگر چه همه روزه با کوبیدن به در و سر و صدا به نبود امکانات بهداشتی، حمام و تغذیه نامناسب اعتراض می‌کردیم و بار‌ها نیز به‌خاطر اعتراضات‌مان تنبیه شدیم. اما آن‌ها هیچ اعتنائی به این وضعیت نداشتند. به دلیل نبود امکانات بهداشتی و عدم امکان استحمام و شستشوی لباس‌ها حشراتی مثل ساس و شپش نیز با ما هم بند شدند. روزی از روز‌ها یکی از بچه‌های زیر ۱۸ سال بند، متوجه شد که ما بین دوخت یکی از لباس‌هایش چیزهائی مثل تخم وجود دارد که به صورت ردیفی در آنجا خوابیده بودند. با ناراحتی و ترس آن را به خواهرش که بزرگ‌تر بود نشان داد. او هم نمی‌دانست که تخم‌های ردیف شده چه هستند. آن را به یکی از زندانیانی که دانشجوی زیست‌شناسی بود، نشان دادیم، او تشخیص داد تخم شپش است که در دوخت لباس او جا کرده است.
تصمیم گرفتیم برای چندمین بار خواهان ملاقات با رئیس زندان بشویم و خواسته‌های خودمان را که همواره تکرار می‌کردیم بار دیگر بر او گوشزد کنیم. خواسته های ما همیشه علاوه بر تعیین تکلیف و آزادیمان، بهبود وضعیت بهداشت بند، تأمین آب گرم و امکانات استحمام و شستشوی لباس، تهیه لباس زیر، داشتن روزنامه، رادیو و تلویزیون و ملاقات با خانواده‌ها بود. بنابراین شروع کردیم به کوبیدن مشت بر درب بند و فریاد زدن و طرح خواسته‌مان که ملاقات با رئیس زندان بود.
evin_map_624x351_google_nocredit-480x270
این بار هم هیچ توجهی به اعتراض و خواست ما نکردند. تصمیم گرفتیم به‌طور جدی این موضوع را دنبال کنیم و حداقل تا به دست آوردن امکانات مورد نیاز، آرامش را از نگهبانان بگیریم. اما با اعتراض و سر و صدا کردن کار به جائی نرسید. هر بار هم که داد و بیداد می‌کردیم و مشت به در می‌کوبیدیم، به‌ دنبال این بودند که بفهمند چه کسانی بچه‌ها را هدایت می‌کنند. و چون هیچکس حاضر نبود اسم دیگری را بدهد، همه ما را تهدید به تنبیه می‌کردند. یکی از روش‌های تنبیه هم این بود که بچه‌ها را پنج تا پنج تا می‌بردند برای سینه‌خیز به نحوی که اگر کسی عقب می‌افتاد یا آنجوری که آن‌ها می‌خواستند سینه‌خیز نمی‌رفت ضربات کابل و باتوم بود که بر تمامی اعضای بدنش وارد می‌شد. بنابر این تک تک بچه‌ها سعی می‌کردند خودشان را سپر بلای دیگران کنند و برای همین منظور اولاً در موقع رفتن برای تنبیه جلو‌تر از دیگری می‌ایستادند برای اینکه بقیه کمتر کتک بخورند و دوم اینکه در موقع سینه‌خیز رفتن سعی می‌کردند که از هم جلو نزنند مبادا آن دیگری که عقب مانده است به‌خاطر ضعف در حرکت، ضربات شلاق و باتوم بیشتری بخورد. خلاصه اینکه هر کدام از بچه‌ها خود را سپر بلای دیگری قرار می‌داد تا با تحمل شلاق و باتوم بر بدن خودش مانع از شلاق و باتوم خوردن بقیه بشود. معمولاً بعد از این تنبیهات همه آش و لاش به بند برگردانده می‌شدیم تا حدی که بعضی از بچه‌ها زیر ضربات شلاق و باتوم بیهوش می‌شدند یا دچار شکستگی انگشتان دست و پا می‌شدند و برخی نیز ناخن‌های دست و پای‌شان را از دست می‌دادند.
وقتی دیدیم اعتراضمان به نتیجه نرسید و همچنان به وضعیت بند بی‌توجه‌اند، تصمیم گرفتیم روش دیگری را امتحان کنیم و نگهبانان را هم درگیر شپش کنیم. نه اینکه آن‌ها را هم آلوده کنیم بلکه به نحوی متوجه وجود این موجود موذی و خطرناک کنیم.
در یکی از روزهایی که دو نفر از بچه‌ها برای آوردن ظرف غذا (محتوی خیار و گوجه و پنیر) رفته بودند، متوجه وجود یک شیشه کوچک دارو روی میز نگهبانان شده بودند. در یک لحظه از غفلت نگهبانان استفاده کرده و شیشه دارو را برداشته بودند. نقشه این بود که شیشه را از دارو خالی کرده و داخل آن را از شپش پر کنیم و دوباره روی میز آن‌ها قرار بدهیم. ظرف چند ساعت شیشه پر از شپش شد. در وعده بعدی غذا که دو نفر دیگر از بچه‌ها برای آوردن ظرف غذا رفتند، به‌‌ همان ترتیب شیشه پر از شپش را روی میز نگهبانان قرار دادند.
بعد از ساعتی فریاد نگهبانان بلند شد. یکی از آن‌ها به گمان اینکه ظرف دارو است درب آن را باز کرده بود و با شپش‌های مرده مواجه شده بود. آن‌ها ناگهان درب را باز کردند و از ترس اینکه آلوده به شپش شوند در‌‌ همان جلوی پاشنه درب ایستاده و شروع به فحاشی، توهین و تهدید نمودند. اما ما همه چیز را به جان خریده بودیم.
خوشبختانه این تاکتیک مؤثر واقع شد و بعد از چند روز بند را با ماده‌ای ضد عفونی کردند که تا مدت‌ها بند بوی باغ وحش می‌داد. بعد ما را در دسته‌های پنج نفری برای استحمام به ساختمان دیگری که محل خوابگاه سربازان بود بردند که البته برای هر پنج نفر یک دوش و کلاً ۱۰ دقیقه وقت دادند.
تعدادی هم لباس زیر مردانه در اختیارمان قرار دادند. یک روز هم ناخن‌گیری را آوردند و مأمور پاسدار بالای سرمان ایستاده و نظاره‌گر ناخن گرفتن‌مان شد تا آن را بعد از استفاده آخرین نفر از ما پس بگیرد.
بعد نوبت به بریدن و کوتاه کردن مو‌ها رسید. بعضی از بچه‌ها موهای بسیار بلند و زیبائی داشتند؛ به طوری که موقع قیچی کردن آن‌ها خود دختران پاسداری که مراقب‌مان بودند نیز ناراحت بودند.
بعد از آن هر روز تکه‌ای کوچک صابون سربازی و به میزان یک قاشق پودر ظرف‌شوئی برای شستن لباس‌ها در اختیارمان قرار می‌دادند. ضمن اینکه ورود زندانبانان هم به بند از ترس شپش و ساس کمتر شد. آن‌ها وقت و بی‌وقت وارد بند شده و شروع به توهین و تحقیر بچه‌ها می‌کردند.

Source  : .radiozamaneh

خودکشی کودکان؛ پایانی تلخ برای تلخی‌های بی‌پایان

تنها در ماه آبان امسال خبر خودکشی سه کودک زیر ۱۴ سال در ایران منتشر شد. دلیلی برای این خودکشی‌ها ذکر نشد، جز در یک مورد و آن هم در حد شایعه. چه شرایطی است که کودکی را به سمت مرگ سوق می‌دهد؟
تصویر کودکی ۱۰ ساله، حلق‌آویزشده از پنکه سقفی یا میله بارفیکس یا هر وسیله دیگری برای در آغوش کشیدن مرگی خود خواسته، تصویری دلخراش و تلخ و در عین حال غیر معمول است.
وقتی صحبت از خودکشی می‌شود بی‌اختیار عاشقان دل‌شکسته یا پدران و مادران ناتوان از تامین هزینه زندگی و شرمنده از فرزند یا زنان مجبور به ازدواج شده و قربانی خشونتند که پیش چشم مجسم می‌شوند. تصویر کودکی ۱۰ ساله اما که همان روز از مدرسه آمده و قرار بوده در غیاب پدر ومادرش به مادربزرگ هم سری بزند و احتمالا نانی هم برای سفره شب بخرد، آویزان از سقف، تصویر غریبی است.
این تصویر تنها در آبان ماه حداقل سه بار تکرار شد: شوان هاوری، ۱۰ ساله در اشنویه (۵ آبان)، پسربچه‌ای ۱۱ ساله در تهران محله خلیج فارس (۶ آبان) و حال در روز ۱۷ آبان فرشاد ۱۴ ساله در رستم‌کلای مازندران با نامه‌ای در دست که هنوز محتوای آن به رسانه‌ها راه پیدا نکرده است.
خودکشی کودکان آیا پدیده رایجی است؟ نبود آمار درخور اعتنا در این پدیده نیز همانند سایر معضلات اجتماعی پاسخ این پرسش را سخت می‌کند. فاطمه دانشور رئیس کمیته اجتماعی شورای شهر تهران به تازگی خبر از انتشار آتی نتایج تحقیقی در این باره داده است.
به گفته او اما آخرین تحقیق در این زمینه مربوط به فاصله سال‌های ۱۳۸۱ تا ۸۳ در تهران است که بر اساس آن ۱۱۱ کودک ۸ تا ۱۳ ساله در این بازه زمانی دست به خودکشی زده بودند؛ تنها در تهران و تنها بر اساس آمار اعلام‌شده از سوی بیمارستان لقمان.
سراغ کشورهایی می‌رویم که آمار در آنها جایگاه ویژه خود را دارد و پنهان‌کاری روشی برای مقابله با مشکلات اجتماعی نیست.
رضا کاظم‌زاده روانشناس مقیم بلژیک از کشور فرانسه می‌گوید؛ به طور متوسط سالیانه ۱۵۰ مورد خودکشی کودکان زیر ۱۴ سال که ۱۰ مورد آن مربوط به کودکان زیر ۱۰ سال است، روی می‌دهد، با تاکید بر این که مسئولان مربوطه در کشور فرانسه معتقدند آمار واقعی بسیار بیشتر از این است. کاظم‌زاده در مورد دلیل بالاتر بودن آمار واقعی می‌گوید: «تشخیص اینکه یک سانحه برای یک کودک خودکشی بوده یا تصادف، مسئله ساده‌ای نیست و ضمنا گاهی اوقات خانواده​ها سعی می​کنند خودکشی کودکانشان را پنهان بکنند. بنابراین آمارگیری در این زمینه​ها کار ساده​ای نیست.»



۱۰ مورد خودکشی کودکان زیر ۱۰ سال در هر سال آن هم در فرانسه و تلخ‌تر این که هرچه سن کودکان کمتر است، روش‌های خودکشی خشونت‌بار‌تر هستند. به گفته‌ی رضا کاظم‌زاده: «تحقیقاتی که تا الان شده نشان داده که هرچه سن کودک کمتر است، روش​ها افراطی​تر و خشن​تر است. یعنی بچه​هایی که مثلا زیر ۱۰ سال دست به این کار می​زنند، از روش​های خیلی افراطی مثل دار زدن یا به ​طور ناگهانی در خیابان جلوی یک ماشین دویدن استفاده می​کنند. استفاده از دارو معمولا در سنین بالاتر اتفاق می​افتد و کم و بیش می​شود گفت از ۱۰ سالگی است که کودکان شروع می​کنند از وسایل غیر افراطی​تر استفاده کردن که مشخصا مهم​ترین موردش داروست که البته محدود است به امکاناتی که کودک در محیط خانوادگی​اش دارد، یعنی در اغلب موارد داروهایی بوده که یکی از والدین در خانواده از آن​ها استفاده می​کردند.»
"کودکی که خودکشی می‌کند، الزاما نمی‌خواهد بمیرد"
بین فکر کردن به مرگ و اقدام عملی برای انجام آن تفاوت هست. رضا کاظم‌زاده می‌گوید فکر کردن به مرگ و داشتن فانتزی درباره آن میان کودکان بسیار رایج است اما آنجا که این فانتزی وارد مرحله عملی می‌شود، نام خودکشی بر خود می‌گیرد.
چه عاملی اما باعث می‌شود تا این "فانتزی کودکانه" به یک بازی مرگ‌بار بدل شود؟ به گفته کاظم‌زاده در بیشتر موارد، این عوامل بسیار پیش پا افتاده هستند مثل دعوا با پدر و مادر یا اتفاق ناخوشایندی که در مدرسه افتاده است. اما این رویدادهای ساده و پیش پا افتاده وقتی در بستر یک شرایط نامناسب روحی و روانی برای کودک قرار می‌گیرند می‌توانند کودک را به سمت خودکشی سوق دهند.
کاظم‌زاده می‌گوید، در اکثر موارد اقدام به خودکشی برای کودک در حقیقت یک نوع فرار از موقعیتی است که برایش غیرقابل تحمل بوده و نه الزاما پذیرش مرگ مانند یک بزرگسال.
موقعیت دیگری که می‌تواند کودک را به طرف اقدام به خودکشی سوق دهد، تقاضای کمک است. رضا کاظم‌زاده می‌گوید: «در مواردی که مثلا خشونت خانوادگی وجود دارد، در مواردی که به بچه​ تجاوز جنسی شده و بچه احساس می​کند که همچنان در معرض چنین خطری قرار دارد، در این مواقع باز خودکشی به​طور مستقیم به ​معنای اینکه بخواهد حتما خودش را از بین ببرد نیست، بلکه یک نوع اقدام برای کمک طلبیدن است.»
و سومین عاملی که باعث می‌شود یک کودک نه تنها به مرگ فکر کند بلکه به استقبال آن برود، تنبیه خود است. به گفته رضا کاظم‌زاده کودکانی که یکی از نزدیکترین افراد خود را از دست داده‌‌اند؛ مثل پدر یا مادر و یا خواهر و برادر و به نوعی خود را در این رویداد مقصر می‌دانند و یا کودکان طلاق که خود را عامل جدایی پدر و مادر می‌پندارند، ممکن است برای تنبیه خودشان دست به خودکشی بزنند.
آیا مشکلات اقتصادی و اجتماعی می‌تواند علت خودکشی یک کودک باشد؟
در میان سه مورد خودکشی کودکانی که در ماه آبان خبری شدند، تنها یک مورد همراه با شایعاتی درباره علت این خودکشی بود. روزنامه شرق در گزارشی از خودکشی شوان هاوری در اشنویه نوشت: «دلایل ضد و نقیضی برای این حادثه عنوان شده که برخی رسانه‌ها طلب‌کردن کمک‌های مردمی مدرسه را عامل آن اعلام کرده‌اند؛ مبلغی که خانواده از پرداخت آن عاجز بوده و کودک با تهدید خانواده به خودکشی در صورت عدم تأمین این هزینه به اتاقش پناه برده و در حال دست‌وپنجه نرم‌کردن با ترس حقارت و تمسخرشدن توسط هم‌کلاسی‌هایش تصمیم می‌گیرد، به زندگی‌اش خاتمه دهد.»
فرماندار، مدیرکل روابط عمومی آموزش‌ و پرورش و نماینده استان آذربایجان غربی و اشنویه در مجلس، هر سه، این شایعه را رد کرده‌اند اما رضا کاظم‌زاده می‌گوید مشکلات اجتماعی و اقتصادی در درازمدت می‌توانند کودکی را که از نظر روحی شکننده ‌است، به سوی خودکشی سوق دهند.
این روانشناس می‌گوید: «در خیلی از موارد کودکانی که دست به این کار می​زنند کودکانی هستند که وقتی خودشان را با بچه​های دیگر مقایسه می​کنند، نوعی احساس حقارت و کمبود در آنها قوی است. در دسته دیگر احساس شرم و گناه است. یعنی بچه‌هایی هستند که خیلی سریع احساس می​کنند اگر یک اتفاقی برای خودشان، برای دوستان یا برای خانواده​شان می​افتد، به ​نوعی آن​ها هستند که مقصرند و کلا بچه​هایی هستند که فوق​العاده حساس​اند. رابطه بین حساسیت و زودرنجی کودکان و خودکشی آنها رابطه پررنگی است.»
شوان، فرشاد و آن کودک تهرانی که نامش برده نشده، هر چند از سه منطقه مختلف و احتمالا با انگیزه‌های متفاوت به استقبال مرگ رفته‌اند اما وجه مشترکشان این بود که هرسه کودک بودند، زیر ۱۴ سال و در سنینی که قاعدتا می‌بایست سرشار از شور زندگی باشند و جز به بازی و شادی نیاندیشند. این سن حتی برای غم شیرین عشق هم هنوز کم است چه رسد به غم نان و جامعه.
واقعیت اما سه پیکر آویزان از سقف است و تصویری که دیگر هرگز از ذهن و خاطره پدر و مادر آنها پاک نمی‌شود و البته این پرسش دردآور که آیا می‌شد جلوی این فاجعه را گرفت؟

Source  :  DW

صدا و سکوت


نوکیشان مسیحی: ارتداد دینی یا جرم سیاسی


نوکیشان مسیحی: ارتداد دینی یا جرم سیاسی
 در این شمارۀ "صدا و سکوت" به موقعیت نو کیشان مسیحی در ایران می پردازیم. سیزده تن ار آنان و از جمله محمد شاه و زری قاسمی، بهران تاجیک و سیمین میرزائی در روز یکشنبه ١٠ آبان ماه در شهر ورامین در هنگام برگزاری مراسم مذهبی در یک کلیسای خانگی بازداشت شده و به گزارش مجموعه فعالان حقوق بشردر ایران تا کنون از محل نگهداری آنها اطلاعی بدست نیامده است.
 


پیش از آن نیز خانم مهتاب محمدی در تهران (روز اول آبان) و چندی پیشتر تن دیگر در کرج در شرایط مشابهی دستگیر گردیدند. در سال پیش از آن، در بهمن ١٣٩٢، دو جوان ایرانی به نام های شهروز احمد زاده و علیرضا ساعی مجد که از سفر ارمنستان به ایران باز می گشتند در فرودگاه تهران دستگیر و پس از یک هفته بازداشت آزاد شدند. اما دو روز بعد احضاریه‌ای از سوی شعبه ١٩ دادگاه کیفری تهران صادر شد که اخطار به اجرای حکم غیابی با اتهام ارتداد برای آنها اگر امروز از این دو تن یاد می کنیم از آن روست که برگۀ احضاریه آنان را در اختیار داریم. در این دو برگه در بخش مورد اتهام آمده است : " متهم به ارتداد، تغییر دین از دین مبین اسلام به مسحیت، گرایش و همکاری با گروهها و فرقه های مروج ادیان غیر اسلامی در ایران".
حسن یوسفی اشکوری، روحانی و دین پژوه سرشناس می گوید که اصولا تغییر دین از اسلام به دینی غیر اسلامی ارتداد تلقی می شود و مجازات آن اعدام است. وی به چگونگی اجرای این حکم در تاریخ اسلام اشاره دارد و نیز به موقعیت حقوقی ارتداد از منظر قوانین جمهوری اسلامی ایران نظر می افکند.

Source  :  fa.rfi

چرا شگفت‌زده می‌شویم؟- در چیستی حرکتِ ملی آذربایجان

میثم بادامچی، تحلیلگر مسائل سیاسی
خیلی وقت‌ها وقایعی رخ می‌دهند که برای ما که در شهر و دیار خود، همچون مرکز جهان نشسته‌ایم و از منظر آنجا به وقایع شهرهای دیگر و مناطق اطراف‌مان در خاورمیانه و جهان می‌نگریم، مایه شگفتی می‌شوند. همین است که اعتراض‌های اخیر آذربایجان خیلی از ما‌ها را شگفت‌زده کرده است.
می‌پرسیم چرا یک عده در مورد یک برنامه طنز، شاید بی‌مزه، اعتراض شدید می‌کنند ولی در مورد مسائل دیگر ساکتند؟ مگر نه این است که فقر و بیکاری و استبداد دینی سال‌هاست همه ما را احاطه کرده است؟ این یادداشت در حد بضاعت خویش در صدد پاسخ به برخی جنبه‌های پرسش فوق است. پاسخش همراه خواهد بود با توضیح ابعادی از حرکت هویت‌طلبانه یا «حرکت ملی آذربایجان» که به اعتقاد نگارنده جریان اجتماعی-سیاسی نهفته در پس اعتراضات اخیر آذربایجان است. این حرکت برای حدود دو دهه است که در لایه‌های زندگی برخی از مردم آذربایجان جنوب ارس حضور دارد، گرچه ریشه‌های تاریخی آن سابقه‌ای یک قرنی است و به دوران انقلاب مشروطه در ایران و عثمانی باز می‌گردد.
نگارنده باید اعتراف کند که سخن گفتن در مورد قومیت به طور کلی و ترکان به صورت خاص در ایران دشوار است. مشکلات گفت‌وگو در این زمینه چندبعدی و چندلایه‌اند و زمینه برای سوء تفاهم از همه سو بسیار. ما عادت کرده‌ایم تنها با کسانی سخن بگوییم که مانند ما می‌اندیشند و هم‌اندیشیمان محدود به اطرافیان خودمان باشد. امیدوارم این نوشتار مثال نقضی در این زمینه باشد.
من بحثم را با توضیح سه عامل شگفت‌زدگی ما در مورد اعتراض‌های اخیر آذربایجان پیش خواهم برد. عوامل شگفت‌زدگی یعنی‌‌ همان عواملی که باعث شده‌اند ما فهمی جامعه‌شناختی از بطن مناطق پیرامونی جامعه امروزین‌مان داشته باشیم.
اولین عامل شگفت‌زدگی را من “عدم اطلاع از وضعیت کسانی که در «مرکز» زندگی نمی‌کنند” می‌نامم و به فقدان دموکراسی ربطش می‌دهم.
نظام سیاسی ایران امروز دموکراتیک نیست. ما در ایران مجاز نیستیم جز در موارد محدودی، با یکدیگر در فضای عمومی سخن بگوییم (فعلا فضای مجازی را که تا حد زیادی در کنترل حکومت نیست و کارکردش محدود، نادیده می‌گیرم).
به علت سرکوب سیاسی احزاب و فقدان آزادی بیان، جریان‌های سیاسی-اجتماعی فرصت آن را ندارند که خود را در قالب احزاب سازماندهی کنند و به صورت رسمی یارگیری کنند. این شامل جریان هویت‌گرای آذربایجان هم می‌شود.
این به عنوان مثال بر خلاف وضعیتی است که در کشور همسایه ما ترکیه برقرار است. در ترکیه حزبی مانند ه د پ (حزب دموکراتیک خلق‌ها، نزدیک به کرد‌ها) که لااقل از نظر تاریخچه شکل‌گیری تا حدودی شاخه غیرنظامی حزب کارگران کردستان یا پ ک ک محسوب می‌شود، می‌تواند آزادانه در انتخابات شرکت کند، وارد مجلس شود، از تریبون‌های عمومی با مخاطبانش سخن بگوید و در سیاست تاثیر داشته باشد.
این البته بدان معنا نیست که وضعیت برای این حزب دشوار نیست، از امکانات رسانه‌ای برابری با حزب حاکم عدالت و توسعه برخوردار است و در حقش اجحاف نمی‌شود. همه این فشار‌ها هست. با این حال و علی‌رغم همه تضییق‌ها، در همین انتخابات اخیر در یکم نوامبر، ه د پ توانست ۵۹ کرسی از ۵۵۰ کرسی مجلس را به دست بیاورد و به عنوان سومین حزب از چهار حزب اصلی دارای بیش از ده درصد آرا، وارد پارلمان شود.
این قبیل امکانات دموکراتیک در ایران برای احزابی که تبلور دهنده خواسته‌های قومیت‌ها هستند فراهم نیست. نظارت استصوابی و سیستم امنیتی نمی‌گذارند کسانی که گرایشات هویت‌طلبانه یا غیرهویت‌طلبانه فارغ از چهارچوب ولایت فقیه دارند، بتوانند وارد مجلس شوند؛ حتی اگر فردی این پتانسیل را داشته باشد که در حوزه انتخابی خویش صاحب اکثریت آرا شود.
مصداق بارز این مساله محمودعلی چهرگانی، از چهره‌های شاخص هویت‌طلب آذربایجان جنوب ارس است. او که در انتخابات دوره پنجم مجلس توانست رای اول را در حوزه انتخابیه تبریز به‌دست آورد، با دخالت ماموران امنیتی و همکاری نهادهای ناظر انتخابات، مجبور به انصراف شد. هم او تا زمانی که در ایران بود و تحت فشار شدید قرار نگرفته بود، قائل به پیگیری مطالبات هویتی ترکان آذربایجان در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی (اصول ۱۵ و ۱۹) و تمامیت ارضی بود، اما در مواجهه با سرکوب شدید حکومت و شکنجه و زندان، مواضعش رادیکال‌تر شد و از زمان خروج از کشور در سال ۲۰۰۲، با ایجاد تشکیلات «حرکت بیداری ملی آذربایجان جنوبی»، جدایی‌طلب شد.
یکی از نتایج عدم وجود دموکراسی تبدیل مخالف ملایم به مخالف رادیکال است.(۱) می‌خواهم نتیجه بگیرم فقدان آزادی سیاسی و سرکوب احزاب در رادیکال‌تر شدن مواضع برخی (قطعا نه همه) هویت‌طلبان آذربایجانی به سمت جدایی‌طلبی تاثیرگذار بوده است.
(توضیح: نگارنده این نوشتار علاقه‌ای به جدایی‌طلبی ندارد ولی معتقد است در مقام تحلیل باید مسائل را بی‌پرده‌پوشی طرح کرد تا داستان شگفت‌زدگی همچون چرخه معیوب مدام تکرار نشود.)
ملی‌گرایی ترکی آذربایجانی که این روز‌ها در بین قشرهایی از مردم آذربایجان جنوب رود ارس صاحب طبقه اجتماعی است، بر خلاف تصور اولیه، پدیده نوظهوری نیست و نزدیک به یک قرن سابقه دارد. کلمه «ملی» در عبارت «حرکت ملی آذربایجان» ناظر به ملی‌گرایی (می‌لّیت‌چیلیخ) است. این نوع ملی‌گرایی نامتاثر از ملی‌گرایی ترکی آذری در شمال رود ارس و جمهوری آذربایجان هم نیست. با این اوصاف می‌رسیم به عامل دوم شگفت‌زدگی که در نظر من وجود حرکت ملی‌گرایی ترکی آذری در کشور جمهوری آذربایجان است.
سابقه ملی‌گرایی ترکی آذری در شمال ارس به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و اندیشه روشنفکران و سیاستمدارانی چون محمد‌امین رسول‌زاده (بنیانگذار جمهوری اول آذربایجان، ۱۹۲۰-۱۹۲۲) باز می‌گردد.
این نوع ملی‌گرایی از ترک‌گرایی ترکان جوان و حزب اتحاد و ترقی در ترکیه اواخر عثمانی تاثیر پذیرفته است و با آن اشتراکاتی دارد.(۲)
در جمهوری آذربایجان این نوعی ملی‌گرا‌یی با تشکیل جمهوری اول پس از سقوط امپراطوری تزاری پس از انقلاب اکتبر، ایدئولوژی حکومت شد (۱۹۲۰-۱۹۲۲)، ولی با تشکیل اتحاد جماهیر شوروی به محاق رفت و سرانجام فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ و تشکیل جمهوری مستقل آذربایجان، فرصتی شد که ملی‌گرایی ترکی آذری در آذربایجان شمال از حاشیه به متن بیاید.
در دوران حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی ملی‌گرایی آذربایجانی علی‌رغم محدودیت‌ها هیچ‌گاه به طور کامل از میان نرفت. هرچه باشد اتحاد جماهیر شوروی در عین روس‌محوری نسبی، نوعی سیستم چندفرهنگی و چند زبانی فدرال، البته از نوع غیرلیبرال آن بود.
ابوالفضل الچی بیگ(۳)، اولین رئیس جمهوری آذربایجان (در فاصله ۱۹۹۲ تا کودتای حیدر علیو در سال ۱۹۹۳)، تبلور تام و تمام این نوع ملی‌گرایی بود که مانند هر ملی‌گرایی دیگری در دوران‌های جنگ و بحران خود را در تمایز با غیر‌خودی تعریف می‌کند.
در آذربایجان شمال ارس غیرخودی اصلی سال‌هاست که هویت ارمنی است. جمهوری آذربایجان از اواخر دهه ۸۰ میلادی تا اوایل دهه ۹۰، درگیر جنگ قره‌باغ با ارمنستان بوده که طی آن مناطقی از این کشور به اشغال ارمنستان درآمده و این اشغال تا به امروز همچون زخمی برای هویت ترکی آذری در شمال ارس است که گهگاه سر باز می‌کند و بر وضعیت فرهنگی آذربایجان جنوب هم بی‌تاثیر نیست.
آذربایجان جنوب ارس هم هیچ‌گاه از دخالت‌های دولت جمهوری آذربایجان مصون نبوده است. همان‌طور که استراتژی کلان جمهوری اسلامی نفوذ در منطقه خاورمیانه و ایجاد هژمونی در مناطق شیعه‌نشین است (۴)، به نظر می‌رسد یکی از استراتژی‌های سیاست خارجه جمهوری آذربایجان نفوذ فرهنگی در منطقه جنوب ارس باشد که ساکنانش از نظر زبانی و خونی و فرهنگی اشتراکات بسیاری با یکدیگر دارند.
ساده‌انگاری خواهد بود اگر بگوییم جمهوری آذربایجان هیچ سیاستی برای نفوذ فرهنگی در آذربایجان جنوب ندارد، همان‌طور که در میزان این کوشش و نفوذ هم نباید اغراق کرد. البته کوشش کشورهایی که با هم اشتراک فرهنگی دارند برای نفوذ بر یکدیگر اتفاق عجیبی نیست و مثال نفوذ ایران در میان شیعیان خاورمیانه یا‌‌ همان هلال شیعی، بحثی از این دست است.
مثال دیگر وضعیت کردهاست که صاحبان هویتش در میان چهار کشور ترکیه، عراق، سوریه و ایران پراکنده شده‌اند و از اعتراف به تعلق خاطر فرهنگی جدی به یکدیگر نیز ابایی ندارند. اصولا تا قبل از قرن بیستم و تشکیل دولت-ملت‌ها، مردم این مناطق بسیار در حال آمد و رفت در دو سوی مرز‌ها بوده‌اند و پیوندهای خانوادگی بسیاری میان مردم مناطق همجوار وجود دارد. مشکل زمانی رخ می‌دهد که کسانی از نفوذ فرهنگی فرا‌تر روند و تمامیت ارضی یکدیگر را هدف قرار دهند.
نهایت آنکه عامل شگفتی سوم و شاید مهم‌تر از همه در نظر نگارنده عدم توجه ما به وضعیتی است که ملی‌گرایی فارس‌گرای افراطی در ۱۰۰ سال اخیر در تصور غیرفارس‌زبانان از خودشان در ایران ایجاد کرده است.
ملی‌گرایی فارس‌گرا هنوز خوب نقد نشده است. این نوع ملی‌گرایی سندروم تمام ملی‌گرایی‌های غالب در کشورهای چندملیتی/چندقومیتی را دارد. اطرافش را نمی‌بیند، مغرور است، یکه‌تازی می‌کند، تنوع فرهنگی-قومی را به‌رسمیت نمی‌شناسد و مستعد آن است که با کسانی که چون او نمی‌اندیشند، با خشونت کلامی یا فیزیکی رفتار کند. قومیت‌گرایی که وابسته به زبان خودش است را ارج می‌نهد و بر صدر می‌نشاند، ولی صحبت از قومیت‌گرایی اقلیت را مساوی خیانت می‌داند. بسیار تاکید دارد قومی به نام قوم فارس نداریم، بدون توجه به این پارادوکس که چگونه به همه زبان‌های موجود در عالم می‌شود قومیتی نسبت داد، ولی به فارسی نه؟
وضعیت کنونی خاورمیانه و شکست بهار عربی هم اعتماد به نفس بیشتری به او داده است تا دامنه نفوذ خود را بیش از هر زمان دیگری ورای مرزهای رسمی ایران ترسیم کند. امروز ملی‌گرایی فارس‌گرا در اتحادی نانوشته با شیعه‌گرایی است.(۵)

نتیجه‌ و توصیه

ما چه بپسندیم و چه نه، حرکت ملی آذربایجان جریانی است که امروز در میان بخشی از مردم آذربایجان پایگاه اجتماعی دارد. این حرکت جریانی اجتماعی-سیاسی است که نمی‌توان آن را نادیده گرفت. نواقص اصلی این حرکت را از منظر خودم به عنوان یک ترک‌زبان آذری این‌گونه خلاصه می‌کنم: غلبه نسبی احساس‌گرایی بر تعقل، ضعف مبانی تئوریک خصوصا از منظر جمع میان هویت‌طلبی و دموکراسی‌خواهی، کم‌توجهی به علم تاریخ در معنای آکادمیک آن و نگاه ایدئولوژیک به تاریخ که شاید میراث تاریخ‌نگاری اتحاد جماهیر شوروی است، نگاه به فدرالیسم به عنوان ابزار، به جای نگاه به فدرالیسم به عنوان هدف برای تحصیل یک دموکراسی نامتمرکز، محدود دیدن فدرالیسم در نوع قومی آن و الی آخر.
به عنوان یک ترک معتقدم که نباید به جای آنکه هویت و فرهنگ خود را به صورت اثباتی بیان کنیم، بکوشیم داشته‌های تاریخی و فرهنگی طرف مقابل را انکار کنیم. باید‌‌ همان‌قدر که در پی عمل و کنش هستیم، به نظریه و تفکر و مطالعه هم بها دهیم و میان شور و احساس از یک طرف و تعقل -چه از نوع خرد ابزاری(۶) و چه خرد مفاهمه‌ای(۷)، به قول یورگن هابرماس- موازنه کنیم. هما‌ن‌قدر که به خرافات تاریخی مربوط به عظمت‌انگاری در مورد کورش و داریوش حساسیم، مسلمات تاریخی مربوط به کشورمان را (چه ایران دوره باستان و چه ایران پس از اسلام) که مورد اجماع تاریخ‌نگاران جهان است نادیده نگیریم و آن‌ها را جزو میراث فرهنگی خویش و البته میراث کل بشریت قلمداد کنیم.
 
 
Source  :  .radiozamaneh.

هویت جمعی در کنار هویت فردی و هویت شخصی

ابراهیم ساوالان، روزنامه‌نگار و فعال حقوق بشر
و هر آن چه که در طول سالیان دراز سرکوب و نادیده انگاشته شود، چون زخمی کهنه سر باز می‌کند. و هر آنچه که استوار و تزلزل ناپذیر می‌نمود، نابود شده چون دود به هوا می رود.
روحانیت ایران، در طول ۴۵ سال به ایفای نقش نظارتی مندرج در قانون اساسی مشروطه قانع بودند و خود را مشاورینی امین برای سیاستمداران می دانستند. چه شد که سودای حکومت سراغ آن‌ها آمد؟ چرا بزرگانی مانند طباطبایی و بهبهانی در صدر مشروطه هوس نخست‌وزیری نداشته‌اند و چرا آیت‌الله کاشانی به حمایت از دولت مصدق بسنده می‌نمود؟
چه شد که بنا به گفته‌های حاج احمد آقا خمینی، علمایی که کاری به سیاست نداشتند خود را در مرکز میدان سیاست یافتند؟
آیا انکار نقش مشورتی و نظارتی روحانیت توسط محمد‌رضا شاه و خطاب کردن آن‌ها به عنوان ارتجاع سیاه توجه روحانیت را از مباحثی مانند حیض و ازدواج، به حزب و انقلاب معطوف نساخت؟
آنگاه مردم را چه شد؟ آن‌هایی که تا دیروز هویت طبقاتی، هویت ملی و هویت قومی خود را در چارچوب احزاب توده، جبهه ملی و فرقه دموکرات متصور می‌شدند، چرا همه این هویت‌ها را تحت‌الشعاع هویت دینی خود قرار دادند؟ آیا آن‌ها مدرنیته محمد‌رضا شاهی را زنگ خطری بر بنیان خانواده و اسطوره بکارت و دیانت خود احساس کردند؟
هویت جمعی در کنار هویت فردی و هویت شخصی یکی از اشکال سه‌گانه هویت هر انسان است، اما این نوع از هویت برخلاف موارد دیگر در یک زیر مجموعه خلاصه نمی‌شود. بعضا به‌صورت دایره‌های متحد‌المرکز و بعضا به‌صورت دایره‌های مشترک در یک قسمت خود را نشان می‌دهد.
به عنوان مثال مردم آذربایجان مسلمان هستند. اسلام شیعی جزیی از فرهنگ اجتماعی آن‌ها شده است و علائق دینی قابل لمس و مشخصی دارند. این ملت ترک نیز هستند. زبان ترکی و ادبیات و فرهنگ تولید شده در بستر آن نرم‌افزار فکری و حیات معنوی آن‌ها را تشکیل می‌دهد و در کنار این دو دایره، آن‌ها خود را جزیی از جامعه بزرگ‌تر ایران نیز می‌دانند و طی سالیان متمادی توسعه و ترقی آن، گام‌های در خور تحسینی برداشته‌اند. حتی گاهگاهی خود را در جامعه بزرگ ترک‌زبانان جهان و امت مسلمان نیز سهیم می‌دانند.
نزدیک ۱۰۰سال است که هویت ترکی آن‌ها از طرف دولت‌سازان ایران به شدت مورد تهدید است. این تهدید حفاظت و صیانت از این مقوله هویتی را ارجحیت بخشیده است.
همزمان با ظهور رضا شاه، روشنفکران تهران به بهانه مقابله با از هم گسیختگی ملی در صدد محو هویت‌های متفاوت و متمایز ایالت‌های ایران برآمده بودند. ملک‌الشعرای بهار می‌نویسد: «با درک این مساله که عدم تمرکز ایالتی به آسانی منجر به از هم گسیختگی ملی می‌شود، من از دولت مرکزی حتی وثوق‌الدوله حمایت کردم و از کوچک‌خان و خیابانی و تقی زاده، با وجود این‌که شخصا آن‌ها را تحسین می‌کنم، انتقاد کردم. به همین دلایل من به حمایت خود به طرفداری از ایجاد دولت مرکزی قدرتمند ادامه داده و بر علیه تشکیل خودمختاری‌های ایالتی هشدار دادم.»
این آغاز انکار هویت متفاوت فرهنگی آذربایجان با چماق حفظ انسجام ملی در تاریخ معاصر ایران است که هنوز به قوت خود باقی است که امروز آذربایجان در جهت اثبات و احقاق آن مجبور به کم اهمیت ساختن سایر اقسام هویتی شده است و می‌خواهد هویت متفاوت خود را به رسمیت بشناساند.
طرد آذربایجان به بهانه دفاع از انسجام ایران، چه بهانه غیر موجه و چه عذر بدتر از گناهی‌ست، زیرا آذربایجان خود سازنده آن انسجام مورد ادعای بهار بوده است.
روزنامه‌های آینده، فرنگستان و ایرانشهر خواهان یکسان‌سازی فرهنگی همه ایران و گسترش زبان فارسی به‌جای زبان اقلیت‌ها در سراسر کشور بودند، به‌طوری که مجلس در سال ۱۳۰۷ لباس‌های محلی سنتی را غیر‌قانونی و افراد ذکور بزرگسال را به پوشیدن لبا‌س‌های مدل غربی و کلاه پهلوی موظف کرد.
رضا شاه یکسان‌سازی کلاه را با هدف ریشه‌کن کردن هویت‌های قومی انتخاب کرد اما همان افراد منتسب به اقوام غیر‌فارس در حالی‌که کلاه غربی بر سر داشتند، هویت قومی خود را به احزاب سیاسی تحمیل کردند.
رضا‌ شاه اسامی عربستان، بندر انزلی، اورمیه، استرآباد، سلطانیه و محمره را به خوزستان، بندر پهلوی، رضائیه، گرگان، اراک و خرمشهر تغییر داد. بنا به نوشته‌های محمد‌علی کاتوزیان، محمد‌رضا شاه نیز گروه‌های قومی را تهدیدی برای دولت مرکزی و مانعی بر سر راه توسعه تلقی می‌نمود. او ضمن انکار تنوع قومی سعی کرد همه اقوام را بر پایه ویژگی‌های قوم فارس سازمانی دوباره بدهد.
این سیاست در دوره جمهوری اسلامی با ظرافت و دقت بیشتری دنبال شده است. به عنوان مثال به‌دنبال ثبت شرکت‌هایی با نام ترکی (مانند گلین گاز) و تبلیغ کالاهای آن‌ها از صدا و سیمای جمهوری اسلامی، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، در یازدهم مهر سال ۱۳۷۵ و مدتی بعد از پخش چنین آگهی‌هایی جلسه تشکیل داده و قانونی مبنی بر ممنوعیت پخش آگهی‌های تجاری کالاهایی که اسم تجاری آن‌ها به زبان بیگانه ترکی باشد، به تصویب رساندند. این چنین هویت ترکی به اولویت اصلی هویت سه‌گانه، ترکی، اسلامی و ایرانی مردم آذربایجان بدل شد.
نسل امروزی تبریز تاریخ خود را نه از کتاب‌های درسی، بلکه از نقل قول‌های شفاهی پدران خود یاد گرفته‌اند. آن‌ها شنیده‌اند که روزگاری نه چندان دور، علمای بزرگ شیعه مانند آیت‌الله کوه کمره‌ای، آیت‌الله شریعتمداری، آیت‌الله خویی و آیت‌الله مرعشی نجفی همگی ترک بوده‌اند، ولی اینک باید مقلدان مراجع تقلید غیر ترک باشند.
آن‌ها شنیده‌اند که از ۲۰ نفر اعضای حزب کمونیست اولیه ایران، دو نفر ارمنی متولد آذربایجان و ۱۸ نفر ترک بودند، اما اینک در میان مبارزان طبقه زحمتکش اکثریت با زبان ترکی بیگانه‌اند.
آن‌ها خوب می‌دانند که رهبر جبهه ملی ایران، دکتر محمد مصدق، یک ترک قاجاری و معلم نهضت آزادی، مهندس مهدی بازرگان، یک ترک تبریزی بود. دهخدای بزرگ اشعار میرزا علی‌اکبر صابر را ترجمه می‌کرد و ادبیات فارسی از طریق ترجمه آثار فتحعلی آخوندزاده با رمان آشنا شد. طنز پردازانی که امروز هویت ما را هدف گرفته‌اند، شاگرد مدرسه ملا‌نصرالدین دیروز مایند. آذربایجان بسیار آبادان بود و مردان و زنانش سرآمد همگان.
تاریخ شفاهی علت این پسرفت تاریخی را به آن‌ها نیاموخته است. شاید این سخن یرواند آبراهامیان حقیقت داشته باشد که با تعطیل شدن مدارس و انتشاراتی‌های ترکی آذربایجان در دوره رضا شاه، شمار باسوادان آن دیار کاهش یافت.
چه قدر غم‌انگیز است این جملات دکتر جواد هئیت که در دوره پهلوی تئاتر آذربایجان که با سابقه‌ترین و پیشرفته‌ترین تئاتر شرق و ملل مسلمان بود، به بهانه فارسی نبودن تعطیل شد.
روز‌ به‌ روز پیشرفت جای خود را به پسرفت داد و مردمان این دیار بعد از بلوچستان و کردستان، در زمره بی‌سوادترین مردمان ایران جای گرفتند. بی‌سوادی با خود بیکاری و فقر اقتصادی به همراه آورد و اینک روشنفکر آذربایجان علت همه نارسایی‌های جامعه خود را در اخراج زبان خود از مدرسه‌ها و اداره‌ها می‌دانند و بر هر صدایی که قصد توهین به هویت زبانی آن‌ها را داشته باشد، می آشوبد.
جوزف پات، زبان‌شناس و رئیس سابق سازمان یونسکو می‌گوید: «تا وقتی زبان اصلی یک اقلیت مورد تهاجم قرار گیرد، سخنگویان آن زبان نگران و مضطرب می‌شوند و می‌کوشند مبارزه‌ای درونی را تجربه کنند. زبان تا وقتی که بخشی از برنامه درسی نباشد، در معرض خطر و نابودی قرار خواهد گرفت. به محض قرار گرفتن در زمره یک زبان آموزشی یا بخشی از برنامه درسی، راه نجات آن کاملا فراهم است و نجات زبان، آرامشی درونی را برای متکلمان آن به ارمغان خواهد آورد که باعث توفیق آن‌ها در روابطشان با دیگران خواهد بود.»
آیا تأخیر در به رسمیت شناختن هویت فرهنگی متمایز ما و نجات زبان ما (که خانه هستی ماست) به عمیق‌تر شدن این آشوب‌ها و کمرنگ‌تر شدن سایر مطالبات و ابعاد دیگر هویت جمعی ما نخواهد انجامید؟

Source  :  radiozamaneh

اینها جرمشان چیست؟



 

اینها تعدادی از کارگران و معلمانی هستند که یک پایشان همیشه زندان است. شاهرخ زمانی و کورش بخشنده در هفته های اخیر جانشان را در زندان و بیرون زندان از دست دادند. اینها نه آقازاده اند نه دکل دزدیده اند نه از سازمان تامین اجتماعی اختلاس کرده اند. نه کسی را شکنجه و اعدام کرده اند، نه اسید به صورت زنی پاشیده اند و نه باتوم به سر و روی مردم زده اند. جرمشان این است که علیه امنیت ملی مفتخوران و بیحقوقی و فقر کارگران اعتراض کرده اند.
جرمشان تلاش برای متشکل کردن کارگران و معلمان است. سیستم قضایی میگوید علیه امنیت ملی اقدام کرده اند یعنی منافع طبقه حاکم را بخطر انداخته اند.
مبارزه برای آزادی کارگران زندانی و زندانیان سیاسی و مبارزه برای آزادی بی قید و شرط بیان و اعتراض و تشکل و اعتصاب از محورهای اساسی مبارزه مردم در همه نظام های استبدادی است.

اما با مرگ شاهرخ ها و کورش ها صدها فعال دیگر به میدان میاید، با دستگیری عضو یک از تشکل های کارگری صدها نفر به این تشکل ها میپیوندند.
تشکل های کارگری و چهره های شناخته شده کارگری از سرمایه های بزرگ جنبش کارگری هستند که با هیچ سرکوبی و با هیچ درجه سبعیتی از جانب حکومت و ارگانهای سرکوب حکومت از بین نخواهند رفت. برعکس در سالهای گذشته علیرغم همه این فشارها چهره های بیشتری به جلو صحنه آمده اند و تشکل های کارگری نقش بیشتری ایفا کرده اند. اینها شایسته بیشترین حمایت اند.
 

Source  :  rowzane

کارشناسان حقوق بشر: ایران به آزار روزنامه‌نگاران پایان دهد

کارشناسان و کاوشگران حقوق بشر سازمان ملل از جمهوری اسلامی خواستند که بازداشت، ارعاب و تعقیب قضایی روزنامه‌نگاران و کنشگران مدنی را متوقف و روزنامه‌نگاران زندانی را در آستانه انتخابات مجلس شورای اسلامی آزاد کند. 

گروهی از کاوشگران و کارشناسان حقوق بشر سازمان ملل روز چهارشنبه (۲۰ آبان/ ۱۱ نوامبر) با انتشار بیانیه‌ای خواستار توقف روند بازداشت، ارعاب٬ آزار و تعقیب قضایی روزنامه‌نگاران در ایران شدند و از مقام‌های قضایی این کشور خواستند که در آستانه انتخابات پارلمانی در ایران، روزنامه‌نگاران و کنشگران مدنی زندانی را آزاد کنند.
به گزارش خبرگزاری رویترز، در بیانیه کارشناسان سازمان ملل همچنین از ایران خواسته شده که جیسون رضائیان، خبرنگار واشنگتن‌پست در تهران را که "مستبدانه و غیرقانونی به‌خاطر دفاع صلح‌طلبانه از حقوق اساسی [شهروندان] بازداشت شده" آزاد کند.
جیسون رضائیان ۳۹ ساله که تابعیت دوگانه ایرانی-آمریکایی دارد، از تابستان سال گذشته در بازداشت به سر می‌برد. او در دادگاهی غیرعلنی به ریاست قاضی صلواتی، به اتهام "جاسوسی و اقدام علیه امنیت ملی ایران" محاکمه و یک ماه پیش محکوم شد، اما حکم او هنوز ابلاغ نشده و گفته می‌شود که مقام‌های ایرانی قصد دارند از او برای گروکشی و چانه‌زنی بر سر مبادله با ایرانیان زندانی در آمریکا استفاده کنند.
  موج اخیر بازداشت روزنامه‌نگاران در ایران، از هفته گذشته توسط واحد حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران آغاز شد. بازداشت این روزنامه‌نگاران که از سوی رسانه‌های نزدیک به سپاه "نفوذی‌های دشمن" خوانده شده‌اند، با واکنش حسن روحانی، رئیس‌جمهور ایران روبرو شد. او از مقام‌های مسئول خواست که پرونده‌سازی برای روزنامه‌نگاران "برای اعمال فشار و تسویه حساب سیاسی با دولت" را متوقف کنند.
احمد شهید، گزارشگر ویژه سازمان ملل برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران، در واکنش به بازداشت و احضار روزنامه‌نگاران در ایران برای بازجویی، این اقدامات را "دور تازه سرکوب آزادی بیان و آزادی رسانه‌ها" خوانده است.
 

عیسی سحرخیز، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی، احسان مازندرانی، مدیرمسئول روزنامه فرهیختگان، آفرین چیت‌ساز، یادداشت‌نویس ارگان دولت روزنامه ایران، حسن شیخ‌آقایی، مدیر وب‌سایت روانگه و سامان صفرزایی، از دبیران نشریه اندیشه پویا، از جمله روزنامه‌نگارانی هستند که در دور اخیر سرکوب، بازداشت شده‌اند. گفته می‌شود بیش از ۲۰ تن از روزنامه‌نگاران هم برای بازجویی به اطلاعات سپاه احضار شده‌اند.
سازمان گزارشگران بدون مرز، در فروردین ماه امسال ایران را با ۴۶ روزنامه‌نگار زندانی یکی از کشورهای جهان دانست که بیش‌ترین آمار روزنامه‌نگاران زندانی را دارند. ایران به عنوان "جهنم روزنامه‌نگاران" در جهان شناخته می‌شود.

Source  :  VOA

نغمه عابدینی در پاسخ به صدای آمریکا: کماکان برای آزادی شوهرم تلاش می کنم

نغمه عابدینی در طول دو سال گذشته، بطور فعالی برای آزادی همسرش سعید عابدینی تلاش کرده بود
نغمه عابدینی در طول دو سال گذشته، بطور فعالی برای آزادی همسرش سعید عابدینی تلاش کرده بود
ساعتی بعد از انتشار مطالبی از نغمه عابدینی، همسر کشیش زندانی در ایران مبنی بر توقف فعالیت برای آزادی همسرش، خانم عابدینی در اطلاعیه ای به صدای آمریکا اعلام کرد او کماکان برای آزادی شوهرش تلاش می کند.  
نغمه عابدینی و موسسه حقوقی که پیگیر وضعیت حقوقی آقای عابدینی در آمریکا است، در ایمیلی به  فرهاد پولادی خبرنگار صدای آمریکا، به خبر اخیر روزنامه واشنگتن پست واکنش نشان دادند.
خانم عابدینی در این اطلاعیه گفت من از ارسال مطالبی که منعکس شده، پشیمان هستم. این مطالب تحت فشار شدید روانی و احساسی ابراز شد.
نغمه عابدینی تاکید کرد "من قصد دارم برای التیام این وضعیت، سکوت کنم و وقت بیشتری را با فرزندانم بگذرانم.
این فعال حقوق بشر در اطلاعیه خود تاکید کرده "من کماکان برای آزادی شوهرم دعا و تلاش می کنم، چرا که او به خاطر ایمان به مسیحیت، در ایران مورد ظلم قرار گرفته است."
خانم عابدینی از دیگران هم دعوت کرد برای آزادی آقای عابدینی تلاش و دعا کنند.







موسسه حقوقی که مسئولیت دفاع از سعید عابدینی را برعهده دارد نیز روز جمعه در اطلاعیه جداگانه ای اعلام کرد که تمرکز آنها بر روی آزادی و بازگرداندن سعید عابدینی به آمریکا بوده و پیگیری پرونده او را ادامه می دهند. به نوشته این موسسه، سعید عابدینی در زندان تحت آزار فیزیکی و روانی بوده و نیاز به مراقبت پزشکی نیاز دارد.
سعید عابدینی به اتهام آنچه که "اقدام علیه امنیت ملی از طریق راه‌اندازی کلیساهای خانگی" عنوان شده است،  به ۸ سال حبس محکوم شده و از سال ۱۳۹۱ تاکنون در ایران زندانی است.
پیشتر روزنامه واشنگتن پست در گزارشی نوشت، نغمه عابدینی با تغییر جهتی غیرمنتظره اعلام کرده است که به دلیل آزار و بدرفتاری های همسرش، از کارزار تبلیغاتی برای آزادی او کنار  می رود.
همسر کشیش عابدینی می گوید این آزارها از ابتدای زندگی مشترکشان آغاز شده بود و هنوز ادامه داشت. وی اشاره نکرد چطور این آزارها ادامه داشته، در حالی که شوهر او از سال ۹۱ در ایران زندانی است.
​ ​روزنامه واشنگتن پست نوشته است نغمه عابدینی، پس از بازداشت همسرش در سال ۲۰۱۲ میلادی به یک چهره مبارز در امر آزادی مذهب تبدیل شده بود. اما او به تازگی دو سخنرانی خود در همین زمینه را لغو کرده است.
خانم عابدینی پیشتر در چندین مصاحبه ختصاصی با  بخش فارسی صدای  آمریکا، بارها خواستار آزادی همسرش از زندان شده بود.
تلاش های صدای آمریکا برای تماس با او و گفتگو درباره گزارش امروز واشنگتن پست هنوز نتیجه نداده است. از سوی دیگر، سعید عابدینی که هم اکنون در ایران در حبس است، هنوز به این خبر واکنشی نشان نداده است.

Source  :  VOA

از جرثقیل های پیمانکار آمریکایی برای اعدام در ایران استفاده می شود





 

یک شرکت اروپایی سازنده ماشین آلات صنعتی که بیش از یک میلیارد دلار از دولت آمریکا قرار داد دریافت کرده، در پی انتشار عکس هایی که نشان می دهد از جرثقیل های آن برای اعدام های علنی در ایران استفاده می شود، تحت بررسی قرار گرفته است.
به گزارش نشریه “فری بیکن” شرکت که “کارگوتک” نام دارد، روز چهارشنبه چنین استفاده ای را تایید کرد، اما گفت مسئول فروش مستقیم جرثقیل ها به جمهوری اسلامی نیست.
با این حال، گروه هایی که از شرایط حقوق بشر در ایران انتقاد می کنند می گویند شرکت هایی مانند کارگوتک، با توجه به وضعیت آنها بعنوان پیمانکاران دولت آمریکا، باید برای جلوگیری از رسیدن تجهیزات به ایران کارهای بیشتری انجام دهند.
کارگوتک، از طریق یک کارگزار مستقر در تگزاس بنام “کالمار” از دیرباز با دولت آمریکا برای تحویل تجهیزات به پنتاگون شریک بوده است. بر اساس پرونده های موجود در سیستم داده های فدرال، مجموع قراردادها تا نوامبر ۲۰۱۵، حدود یک میلیارد و ۲۱ میلیون دلار بود.
عکس های استفاده از یک جرثقیل کارگوتک برای اعدام در اوائل هفته نخست توسط وبگاه های زیر کنترل دولت در ایران منتشر شد و انتقاد گروه هایی مانند “اتحاد علیه یک ایران اتمی” را به دنبال آورد– این گروه پیکاری را برای وارد آوردن فشار بر شرکت ها جهت متوقف کردن فروش چنین تجهیزاتی به ایران، براه انداخته است.
جرثقیل کارگوتک، که توسط کارگزاری بنام “هیاب” ساخته و فروخته می شود، در عکس ها آشکارا نمایان است، که نشان می دهد فردی که چشمانش بسته شده روی سکوئی برده می شود و سپس از طنابی که به جرثقیل بسته شده است آویزان می شود. گزارش می گوید اعدام در شهر خوی انجام گرفت.
در گزارش فری بیکن گفته می شود دولت آمریکا همچنین جرثقیل های “هیاب” را از کارگوتک خریده است.
ماتان شامیر، مدیر گروه “اتحاد علیه ایران اتمی” گفت “ما طی سال ها نمونه های متعددی از استفاده رژیم ایران از جرثقیل های ساخت شرکت های مشهور برای اعدام های علنی دیده ایم” و افزود کارگوتک “باید از دیگر شرکت های مسئول برای پایان دادن به معامله با ایران، با توجه به سوء استفاده از تولیدات آن برای ارتکاب چنین اقداماتی، پیروی کند.”
یک سخنگوی کارگوتک گفت شرکت از این که می بیند محصولاتش به رژیم ایران برای اعدام شهروندانش کمک می کند “متاسف” است.
او از طریق ایمیل گفت “ما از وضع تاسف آوری که در آن از جرثقیل ها برای اعدام های علنی در ایران استفاده شده است آگاه هستیم. طبیعتا از دیدن این عکس ها فوق العاده متاسفیم و چنین عمل و رفتاری را بشدت رد می کنیم.”
کارگوتک می گوید تحریم های بین المللی که فروش برخی کالاها را به ایران ممنوع می سازد نقض نکرده است.
سخنگو گفت “کارگوتگ و هیاب خود را به رعایت کامل قوانین و مقررات ملی و بین المللی متعهد می دانند. ما می خواهیم در هر حوزه ای که عمل می کنیم شهروند و شرکت خوبی باشیم. کارگوتک هیچ کالایی به ایران خلاف محدودیت های تجارتی اتحادیه اروپا یا آمریکا نفروخته است. ما همیشه از مشتریان و فروشندگان خود می خواهیم مقررات مربوط را رعایت کنند.”
شرکت معتقد است جرثقیل های هیاب ممکن است به صورت “دست دوم” به ایران فروخته شده باشد.
سخنگو گفت “ما در ۷۰ سال گذشته بیش از ۵۰۰ هزار جرثقیل تولید کرده ایم. بسیاری از جرثقیل های ما بطور دست دوم خارج از بازار فروخته می شود و متاسفانه کنترل جریان تجهیزات دست دوم در اطراف جهان غیرممکن است، به این معنا که جرثقیل فروخته شده در یک کشور ممکن است از کشور دیگری سر در آورد، بی آنکه کنترلی در کار باشد.”
کارگوتگ در گذشته در ایران از طریق مناسباتی با چندین شرکت، از جمله یک توزیع کننده ایرانی بنام “لاجور” فعال بوده است. جرثقیل های لاجور در گذشته هنگام استفاده برای اعدام افراد دیده شده است.
فری بیکن می گوید انتقاد از سوی گروه هایی مانند “اتحاد علیه یک ایران اتمی” بر شرکت هایی مانند کارگوتک که قرار دادهایی نیز با دولت آمریکا دارند متمرکز بوده است. منتقدین می گویند هم دولت آمریکا و هم این شرکت ها باید برای جلوگیری از نقض حقوق بشر توسط ایران بیشتر کار کنند.
شامیر گفت “با توجه به معاملات پرسود با ارتش آمریکا، کارگوتک باید حتی بیشتر به معامله با یک دشمن قسم خورده آمریکا که مسئول کشتن صدها سرباز آمریکایی است، حساس باشد.”
برای مثال، کارگوتک از طریق کارگزار خود در تگزاس پول های مالیات دهندگان را برای ساختن کامیون های فورک لیفت دریافت کرده است.
به استناد یک گزارش مطبوعاتی شرکت، کارگوتک همچنین با نیروی دریایی آمریکا برای ساختن سامانه انتقال خودرو از کشتی به کشتی، که برای انتقال خودروهای نظامی بین کشتی ها در دریا بمنظور حمایت از نیروهای زمینی ارتش و نیروهای ویژه دریایی آمریکا طراحی شده، کار کرده است. رادیو آمریکا
 
 Source  :rowzane

۱۳۹۴ آبان ۱۹, سه‌شنبه

بابک زنجانی: مجبورم کردید که بگویم؛ همین الآن 22میلیارد یورو پول نقد دارم



به گزارش خبرنگار قضایی خبرگزاری تسنیم، بابک زنجانی در بخشی از دفاعیات امروز خود اظهار داشت: می‌خواستم روز آخر دادگاه اعلام کنم، اما چون مجبورم کردید امروز اعلام می‌کنم همین الآن 22میلیارد یورو پول نقد دارم، می‌خواستم روز آخر دادگاه و زمانی که آقایان می‌گویند زنجانی هیچ پولی ندارد اعلام کنم، اما مجبور شدم امروز بگویم.
زنجانی خطاب به نماینده دادستان گفت: دلیل اینکه برایتان نوشتم حاضر نیستم ساعت، انگشتر، 4 ماشین و دو موتورسیکلتم را به نفت بدهید این است که دوستم ندارم آقای زنگنه از ساعتم استفاده کند و سوار ماشینم شود.
وی گفت: حاضرم این اموال را آتش بزنید، اما به نفت ندهید
معاون دادستان تهران: بازگرداندن پول بابک زنجانی از «رستم» هم برنیامد
مرتضی تورک معاون دادستان تهران گفت: آقای زنجانی اعلام کرده بود با شخصی به‌نام رستم ملاقات کند تا مسیر پرداخت بدهی را به وی بیاموزد. این درخواست و تمهید مقدمات فراهم شد اما باز هم از عودت پول خبری نبود.
وی افزود: هرچند سهامداران زنجانی اعلام آمادگی کرده بودند سهام شرکتهای وی در ترکیه، تاجیکستان و سایر اموال در این کشورها را به هر کسی که اعلام می‌شود منتقل کنند اما در حال حاضر به دلایل حقوقی مختلف این شرکتها با مشکلات عدیده‌ای مواجه هستند و پیگیری آنها نیز هزینه قابل توجهی به‌دنبال دارد.
تورک گفت: متهم در جلسات گذشته همواره از پرداخت بدهی ظرف مدت 48 ساعت و کمتر یا بیشتر از این زمان خبر داده است. هرچند که کل آحاد جامعه منتظر شنیدن و قطعی شدن این خبر هستند اما اعلام می کنم طی رسیدگی آقای زنجانی چندین نوبت درخواست مهلت و تمهید مقدمات برای پرداخت و رد مال کرده بود.
وی توضیح داد: آقای زنجانی اعلام کرده بود با شخصی به نام رستم ملاقات کند تا مسیر پرداخت بدهی را به وی بیاموزد. این درخواست و تمهید مقدمات فراهم شد اما باز هم از عودت پول خبری نبود.
وی توضیح داد در تاریخ 12 مرداد سال 93 مکاتبه‌ای با وکیل مدنی خود در ترکیه انجام داد و اعلام کرد با توجه به اینکه قرار است 2.2 میلیارد یورو توسط رستم و از طریق بانک کندن چین واریز شود، شماره حساب‌هایی را به وی اعلام کنید تا این کار صورت گیرد. در تاریخ 14 مرداد سال 93 آقای ک قائم مقام وی این دستور را اجرا کرد و علی‌رغم انجام کارها هنوز از پول خبری نیست.




 

Source  : gooya

بابک زنجانی: ماشینم را آتش بزنید اما نگذارید زنگنه سوارش شود

مجموعه دفاعیات بابک زنجانی در دادگاه
مجموعه دفاعیات بابک زنجانی در دادگاه

هفتمین جلسه رسیدگی به پرونده بابک زنجانی که به اخلال در نظام اقتصادی کشور متهم است، برگزار شد و این تاجر نفتی ادعا کرد که ۲۲ میلیارد یورو پول نقد در اختیار دارد. او همچنین گفت که بخشی از اموالش را به وزارت نفت نخواهد داد و از جمله دوست ندارد بیژن زنگنه وزیر نفت ایران سوار ماشینش شود.
ادعای بابک زنجانی درحالی عنوان می‌شود که او برای یک بدهی ۹ هزار میلیارد تومانی، بیش از یک سال است که در زندان به سر می‌برد؛ ضمن این که در اختیار داشتن این رقم، او را وارد فهرست ۳۰ ثروتمند برتر دنیا خواهد کرد.
در جلسه رسیدگی به اتهامات میلیاردر نفتی ایران، مرتضی تورگ معاون دادستان تهران عنوان کرد که وعده‌های مکرر آقای زنجانی برای پرداخت بدهی‌اش محقق نشده است.
او همچنین توضیح داد که متهم وکالت داده بود تا اموال و دارایی‌های او فهرست و از طریق کارشناسان رسمی دادگستری قیمت‌گذاری شود. یک هیات سه نفره هم تعیین شد تا در صورت وجود اعتراض به قیمت‌ها وارد عمل شود.
در حال حاضر بابک زنجانی به قیمت‌های تعیین شده اعتراض دارد و به عنوان مثال مدعی است تنها لوسترهای دفتر او یک و نیم میلیارد تومان، و وسایل بدنسازی دفترش ۴۰۰ میلیون تومان قیمت دارد.
بابک زنجانی در این جلسه تاکید کرد که ساعت، انگشتر، چهار ماشین و دو موتور سیکلتش باید از لیست واگذاری خارج شود. او گفت: "دوست ندارم زنگنه ماشینم را سوار شود؛ این اموال را آتش بزنید اما به نفت ندهید."
بابک زنجانی، بازرگان ایرانی به اتهام فساد مالی توسط دستگاه قضایی ایران محاکمه می‌شود و جلسات محاکمه او ادامه دارد.

Source  :  VOA

روح‌الله روحانی، آخرین بهایی اعدام شده در ایران

بیش از ۳۵ سال از استقرار نظام اسلامی در ایران می‌گذرد. جمهوری اسلامی در آغاز با شعار آزادی و برابری برای همه مردم ایران (مسلمان و غیرمسلمان) بنیان گذاشته شد، اما از‌‌ همان سال‌های نخستین، ایرانیان غیرمسلمان که با عنوان اقلیت‌های دینی شناخته می‌شوند، با فشار و آزار از سوی حاکمیت ایران مواجه شدند.
بهاییان
در بین باورمندان ادیان غیر اسلام، وضعیت نقض حقوق پیروان دین بهایی که پر تعداد‌ترین اقلیت دینی در ایران محسوب می‌شود، نامطلوب‌تر است. به رسمیت شناخته نشدن دیانت بهایی در قانون اساسی جمهوری اسلامی، بهانه‌ای بوده است تا فشار و آزار بر باورمندان بهایی پایان نپذیرد و فقط شکل اعمال آن در دوره‌های مختلف، تفاوت یابد.
آزار و اذیت بهاییان منحصر به مصادره اموال، تخریب اماکن مذهبی، اخراج از کار و پذیرفته نشدن در دانشگاه نبوده است، بلکه در این سال‌ها، تعداد زیادی از شهروندان بهایی طعم زندان‌های جمهوری اسلامی را چشیده‌اند و بیش از ۲۰۰ نفرشان اعدام شده‌اند یا به قتل رسیده‌اند.
در ۳۷ سال گذشته تنها در دوران هشت ساله ریاست جمهوری محمد خاتمی از شدت فشار و آزار بر شهروندان بهایی کاسته شد. البته در این دوران هم بهاییان همچنان با محرومیت‌های اجتماعی مثل ممنوعیت تحصیل و کسب و کار روبه‌رو بودند، اما تعداد کمتری به اتهام باورهای مذهبی، بازداشت و زندانی شدند.
تنها فرد بهایی اعدام شده در این دوران، روح‌الله روحانی نجف‌آبادی، شهروند بهایی ساکن مشهد است. گرچه یک فرد بهایی دیگر به نام ماشاءالله عنایتی هم هنگام گذراندن دوران محکومیت خود در زندان اصفهان، بر اثر ضرب و شتم در داخل زندان درگذشت و شهروند بهایی دیگری به نام شهرام رضایی نیز با انگیزه مذهبی توسط اشخاص نا‌شناس در رشت به قتل رسید، اما به‌جز روح‌الله روحانی، شهروند بهایی دیگری در دوران ریاست جمهوری خاتمی اعدام نشد.
تاکنون جز نام این شهروند بهایی که در اسامی و آمار زندانیان عقیدتی اعدام شده در ایران آمده است، از چگونگی دستگیری و اعدام او اطلاع چندانی در دست نبوده است.
این گزارش حاصل گفت‌وگو با چند فرد مطلع درباره این شهروند بهایی اعدام شده است تا شاید نکات پنهان و مبهم پرونده او آشکار شود. گفت‌و‌گو شوندگان به دلایل امنیتی حاضر به آشکار کردن هویت خود نشدند.

  دستگیری و اعدام روح‌الله روحانی نجف‌آبادی

روح‌الله روحانی
روح‌الله روحانی
روح‌الله روحانی در مهر ماه سال ۱۳۷۶ هجری خورشیدی در خانه شخصی‌اش بازداشت شد.
ماموران اداره اطلاعات مشهد او را بازداشت کردند. اتهام او بهایی کردن یک زن مسلمان به نام سونیا جاهدی، در سال ۱۳۷۲ در مشهد عنوان شده است.
روحانی پیش از آخرین دستگیری، دو بار دیگر هم بازداشت شده بود که در یک مورد آن در سال ۱۳۶۳، به اتهام فعالیت در تشکیلات مذهبی بهایی، یک دوره محکومیت شش ماهه را در زندان وکیل‌آباد مشهد گذرانده بود.
چندی پس از بازداشت روحانی در سال ۷۶، سه نفر از مدیران جامعه بهاییان مشهد به نام‌های ذبیحی، کاشفی و نصیرزاده هم به همین اتهام بازداشت شدند.

جریان بهایی شدن آن فرد مسلمان

بر اساس صحبت‌های افراد آگاه، خانمی که مادر و خانواده مادری‌اش بهایی بوده‌اند و از این طریق با دیانت بهایی آشنا بوده، اظهار تمایل می‌کند که بهایی بشود اما گروهی که در آن زمان مدیریت جامعه بهایی مشهد را بر عهده داشته است (خادمین مشهد)، به دلیل بروز مشکلات اجتماعی احتمالی به دلیل بهایی شدن، پیشنهاد این زن را نمی‌پذیرد.
سال ۷۲ این خانم با مردی بهایی ازدواج می‌کند و پس از آن با اصرار او، گروه خادمین مشهد می‌پذیرد تا او به عنوان عضو جامعه بهایی مشهد پذیرفته شود.
روح‌الله روحانی، از سوی گروه خادمین مشهد مسئول ثبت‌نام بهاییان جدید بوده و نام این فرد را هم به عنوان بهایی در دفتر اسامی بهاییان ثبت می‌کند. به دلیل شایعه‌هایی که از گذشته درباره شهروندان بهایی در ایران پخش و منتشر شده، مدیریت جامعه بهایی اسامی بهاییان را در دفاتری ثبت می‌کردند تا در صورت لزوم برای رفع شبهات دراختیار حکومت قرار دهند (اسامی ثبت شده فرزندان خانواده‌های بهایی که علاقه‌مند به انتخاب دین پدری نبوده‌اند را در بر نمی‌گرفته است).
 در سال‌های ۷۵ و ۷۶ این زن و شوهر بهایی بارها به اداره اطلاعات مشهد احضار می‌شوند و برای مسلمان شدن تحت فشار قرار می‌گیرند.
در مهر ماه ۷۶ نیز روح‌الله روحانی بازداشت و پس از مدتی، سه نفر عضو گروه خادمین مشهد هم دستگیر می‌شوند. روحانی پس از چند ماه از بازداشتگاه اداره اطلاعات به بند زندانیان عادی زندان وکیل‌آباد مشهد منتقل می‌شود، در حالی که‌‌ همان زمان یک بند برای زندانیان عقیدتی- سیاسی در این زندان وجود داشته و یک شهروند بهایی دیگر هم دوره محکومیت خود را در آن بند پشت سر می‌گذاشته است.
 ۳۰ تیر ماه سال ۷۷ اما از اداره اطلاعات مشهد با خانه روح‌الله روحانی تماس می‌گیرند و با دادن خبر اعدام او، از خانواده‌اش می‌خواهند برای تحویل جسد به سردخانه مراجعه کنند. برای دفن بی‌سر و صدای جسد یک ساعت وقت به آن‌ها داده می‌شود.
اعدام روح‌الله روحانی نجف‌آبادی در حالی صورت گرفته است که سند یا شواهدی در مورد تشکیل دادگاه برای او به دست نیامده است. اگر دادگاهی هم برگزار شده باشد، خانواده‌ او از برگزاری آن بی‌خبرند.
این شهروند بهایی از زمان بازداشت تا اعدام کمتر از ده ماه در زندان بوده و هیچ مدرکی دال بر اعتراض او به حکم یا تایید حکم اعدام در دیوان عالی کشور وجود ندارد.
چندی پس از اعدام او، سه مدیر جامعه بهاییان مشهد آزاد می‌شوند و مسئولان پرونده، بهایی‌زاده بودن سونیا جاهدی را با توجه به دفن مادربزرگ او در گورستان بهایی تایید می‌کنند.

چرا اعدام شد؟

روح‌الله روحانی نجف‌آبادی ۲۹ تیر ماه ۱۳۷۷ در زندان وکیل‌آباد مشهد اعدام شده است. او آخرین شهروند بهایی است که در زندان‌های جمهوری اسلامی اعدام شد.
این شهروند بهایی در زمان شرکت محمد خاتمی، ریاست جمهوری وقت ایران در اجلاس سالانه سران کشورهای عضو سازمان ملل متحد در نیویورک اعدام شد. تاکنون مشخص نشده که چرا این شهروند بهایی چنین با عجله و سراسیمه اعدام شده است و چرا در دادگاه احتمالی وکیلی نداشته است.
از سوی دیگر سه نفر مدیر جامعه بهایی مشهد آزاد شده‌اند و اتهام بهایی کردن یک زن مسلمان هم چند ماه بعد از اعدام روحانی، با تایید بهایی بودن خانواده مادری زن، رفع شد.
به این ترتیب به نظر می‌رسد روح‌الله روحانی قربانی درگیری جناح‌های قدرت در ایران شده است. در حالی که رئیس‌جمهوری وقت با شعار «گفت‌و‌گوی تمدن‌ها» در اجلاس سالانه سازمان ملل حضور داشت، جناح مخالف دولت با دراختیار داشتن قوه قضاییه و وزارت اطلاعات، با اعدام ناگهانی روحانی، برنامه ضربه زدن به خاتمی و هم‌فکرانش را داشتند.
در آن مقطع، روح‌الله روحانی تنها زندانی بهایی در ایران بود که بازجویی‌هایش پایان یافته بود و در بازداشت موقت بود.
مشهد هم همواره جایگاه جناح راست حکومت بوده؛ پس بهترین گزینه اعدام روح‌الله روحانی بوده است. بازتاب وسیع این خبر اما موجب شد در اخبار شامگاهی شب ۳۱ تیر ماه از شبکه اول تلویزیون دولتی جمهوری اسلامی، مجری در آخرین خبر اعلام کند که طبق اعلان سازمان ثبت احوال کشور، «فردی با مشخصات و نام روح الله روحانی در دفتر ثبت آمار و سجلات ایران وجود نداشته و خبر رسانه‌های خارج از ایران درباره این فرد، کذب و در جهت تخریب چهره جمهوری اسلامی ایران در جهان است.»
این تکذیبیه در شبی پخش شد که ماموران وزارت اطلاعات ایران به طور ناگهانی با سه زندانی بهایی در جلسه سوگواری روح‌الله روحانی حاضر شده و پس از یک ساعت، جلسه را ترک کرده‌اند.
روح‌الله روحانی نجف‌آبادی هنگام مرگ همسر و چهار فرزند داشت. خانواده او ساکن ایران هستند.

Source  : radiozamaneh

افراد ناشناس به کارتن‌خواب‌های پارک حقانی حمله کردند


    
روزنامه اعتماد:اعتماد نوشت: کارتن‌خواب‌ها گفتند ساعت ١٠ صبح تعدادی مرد با چوب و آجر آمدند بالای سرشان.
کارتن‌خواب‌ها گفتند مردها فریاد کشیده‌اند و فحش‌های رکیک داده‌اند. کارتن‌خواب‌ها گفتند مردها آنهایی را که خواب بودند با لگد از خواب پراندند و آنهایی را که بیدار بودند تاراندند. کارتن‌خواب‌ها گفتند مردها پیت‌های بنزین به دست داشتند و وسایل کارتن‌خواب‌ها را کپه می‌کردند و بنزین می‌ریختند و کبریت می‌زدند و کپسول گاز فندک داخل آتش می‌انداختند…
به سمت شرق پارک حقانی (دروازه‌غار) که بروی، در فاصله‌ای که حتی نمای ساختمان‌های همسایه پارک به سختی دیده می‌شود، بوی تلخ و غلیظ چوب و پلاستیک سوخته می‌آید. یاشار ٩ ساله که در پارک چای می‌فروشد، صبح، دود آتش را از پنجره کلاس مدرسه‌شان دیده. مدرسه یاشار دو کوچه بالاتر از پارک حقانی است. از کپه‌های وسایل سوخته و نسوخته هنوز دود بلند می‌شود. وسط کپه‌ها پر از تکه‌های نیمه و درسته آجر است. روی سنگفرش پارک، کف استخر خالی پارک، وسط چمن‌ها، همه جا می‌شود نشانه هجوم صبح را دید؛ هجومی که مامور نیروی انتظامی را هم غافلگیر کرد. ٣٠٠ الی ۴٠٠ زن و مرد کارتن‌خواب پارک حقانی که حالا همه وسایل‌شان را در شعله نفرت و خشم گروهی ناشناس از دست داده‌اند هنوز مبهوت و گنگند. هنوز خمارند و گرسنه. هنوز از هر غریبه و آشنا می‌پرسند «چرا ما؟ مگر ما انسان نیستیم؟»
اسماعیل دو پتو داشت و دو پلوور. سرش را که به صدای فریادها بلند کرد دید مردان چوب به دست با مشت‌های گره‌کرده و صورت‌های برافروخته به سمت او و هاجر می‌آیند. فقط فرصت کرد هاجر را از خواب بپراند و هر دو از چادر بپرند بیرون.
«چادر، پتو، دو تکه لباس، کمی خوراکی، هر چه داشتیم آتش زدند. امشب خدا به دادمان برسد از سرما.»
کف استخر خالی، نشانه‌های سوختگی بیشتر است. صبح، حداقل ۴٠ چادر کف استخر بوده که همه را آتش زده‌اند. هر کسی یک حرفی می‌زند. هر کسی یک حدسی می‌زند. رسول چای نباتش را هم می‌زند و می‌گوید: «کار اهالی محل نبود خانم. والله کار اهالی محل نبود. بیا با هم برویم به هر خانه‌ای اطراف پارک می‌خواهی سرک بکش. اگر اینجا خانه‌ای پیدا کردی که معتاد نداشته باشد و موادفروش نداشته باشد و مواد نداشته باشد اسمم را عوض می‌کنم. اکثر اهالی این محل نان‌شان را از همین کارتن‌خواب‌ها در می‌آورند. آ‌ن‌وقت بیایند وسایل آنها را آتش بزنند؟»
مامور درجه‌دار نیروی انتظامی در پارک راه می‌رود. او هم تعجب کرده که چرا کارتن‌خواب‌ها؟
«ما هم دل‌مان برای کارتن‌خواب‌ها می‌سوزد. آدم‌های بی‌پناهند. اما اگر کارتن‌خوابی جرم است نیروی انتظامی مسوول جمع‌آوری این جرم نیست. باید یک راه اساسی پیدا شود. یک سوله درست کنند همه بروند آنجا که این‌طور هم آزار نبینند.»
شرقی‌ترین ضلع پارک، مردها تتمه سرمایه‌شان را بساط کرده‌اند. از کل بساط یک نفر فقط یک چراغ‌قوه جان به‌دربرده. از کل بساط یک نفر فقط دو شلوار مردانه جان به‌در‌برده. از کل بساط یک نفر فقط یک جفت کفش و یک سه‌راهی برق جان به‌دربرده. آنهایی که بساط‌شان سالم مانده، صبح توی پارک نبودند. آنهایی که همه بساط‌شان در آتش سوخته روی نیمکت‌های پارک نشسته‌اند و خیره مانده‌اند که امشب و فرداشب و روزهای بعد و بعدتر چه کنند با جیب‌های خالی که حتی جواب یک تکه نان نسیه را هم نمی‌دهد…
مصطفی دستش را به ورم روی پیشانی و زخم کنار چشمش می‌کشد.
«زدند. با چوب زدند چون گفتم مگر ما آدم نیستیم؟ تمام بساطم را هم ریختند توی آتش.»
مصطفی تعداد لباس‌های تنش را می‌شمارد. یک کاپشن، یک پلوور، یک جلیقه پشمی، یک پیراهن. کل لباسی که برای مصطفی مانده، کل چیزی که برای مصطفی مانده همین‌هاست. ابراهیم هم، خودش مانده با یک کاپشن که به تن داشته و دندان هایش از سرما به هم می‌خورد. کفش هایش را هم انداختند توی آتش و دمپایی‌های لنگه به لنگه به پا دارد. «حتی نگذاشتند یک تکه وسیله‌مان را‌ برداریم. اگر می‌خواستیم چیزی‌برداریم با چوب محکم می‌کوبیدند روی دست‌مان.»
کارتن‌خواب‌ها که دل‌شان به همان پتوهای اهدایی آن گروه نیکوکاری خوش بود که چهارشنبه‌شب‌ها می‌آیند و برای کارتن‌خواب‌ها غذا می‌پزند، نمی‌دانند از امشب با این سرما چه کنند. روشن کردن آتش در پارک حقانی ممنوع است. روشن کردن پیک‌نیکی ممنوع است. روشن کردن شمع ممنوع است. پتوها تنها راه زنده ماندن بود. تنها راه یخ نزدن. داخل کپه‌های سوخته فقط پشم شیشه‌های پتوها باقی مانده است.
«آدم به خاک سیاه بنشیند یعنی این. ما را به خاک سیاه نشاندند. ما را، کارتن‌خواب را…»
حمید رفته بود نان بخرد. وقتی برگشت دید گونی وسایلش و پتوی آبی رنگش را آتش زده‌اند.
« سه هفته قبل یک تعداد بچه مدرسه‌ای آمدند و داد می‌زدند بروید… دو هفته قبل چند نفر پلاکارد به دست آمدند و لگد می‌زدند و روی پلاکاردشان نوشته بودند اینجا جای خواب و کارتن‌خواب نیست. هفته قبل هم آن بچه‌هایی که برای‌مان غذا می‌آورند را تهدید کرده بودند که آنها را هم می‌زنند. از سه شب قبل هم مامور آمد و با احترام گفت برویم وسط‌های پارک. برویم داخل استخر خالی که از بیرون معلوم نباشیم. ما هم رفتیم داخل استخر. امروز صبح چوب‌به‌دست‌هایی که آمدند، بعد از اینکه وسایل‌مان را آتش زدند فریاد می‌کشیدند و می‌گفتند امشب خودتان را هم آتش می‌زنیم…»
زمین پارک از باران نیمه‌شب گل آب شده. کارتن‌خواب‌ها مچاله شده‌اند کنار درخت‌ها و نیمکت‌ها و کنج دیوارها. چشم‌شان حاشیه غربی پارک را می‌پاید. از همان جا بود صبح که مهاجم‌های چوب به دست آمدند…

Source  : rowzane.