۱۳۹۴ دی ۴, جمعه

هشدار حمید رسایی درباره "فتنه اکبر"


حمید رسایی نماینده مجلس شورای اسلامی از هاشمی رفسنجانی و خانواده او به شدت انتقاد کرد. وی بدون نام بردن از رفسنجانی تصریح کرد که "فتنه‌های قبلی" تمام شده اما "فتنه اکبر" در راه است.

حمید رسایی، نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی پنج‌شنبه شب (۳ دی/ ۲۴ دسامبر) در سخنرانی‌اش در شهر قزوین بدون نام بردن از اکبر هاشمی رفسنجانی، او و خانواده‌اش را مورد انتقادهای تند قرار داد.
به گزارش خبرگزاری مهر، رسایی که به مناسبت سالروز ۹ دی سخن می‌گفت تاکید کرد که با بزرگداشت این روز نباید گذاشت که "مردم فراموش کنند چه کسانی برای کشور مشکل‌ساز شدند" و نیز شعار "تاجر ورشکسته برگرد به باغ پسته" را هم فراموش نکنند.
۹ دی‌ماه سال ۱۳۸۸ پس از اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات ریاست جمهوری، با فراخوان شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی تظاهراتی برگزار شد که در آن هواداران حکومتی مخالفتشان را با معترضان که از سوی رهبر ایران "فتنه‌گر" نامیده می‌شوند، ابراز کنند.
رسایی در بخش دیگری از سخنانش بدون نام بردن از کسی به فرزند رفسنجانی اشاره کرد و گفت: «باید مردم بدانند در فتنه ۸۸ فرزند نامحرمی که امروز در زندان است به اراذل و اوباشی که از زندان آزاد شده بودند سه میلیون تومان داد تا در تهران آتش‌بازی و در رسانه‌های غربی جنجال کنند که اینها مخالفان نظام هستند و در همین شرایط برخی بیانیه دادند که چرا با این افراد برخورد می‌کنید.»

اشاره او به مهدی هاشمی است که از سوی تندروها متهم به طرفداری از "فتنه" است و اکنون برای گذراندن حکم ۱۰ سال حبس به جرم "اختلاس، ارتشا و جرائم امنیتی" در زندان به سر می‌برد.
مدیر مسئول هفته‌نامه ۹ دی با اشاره به ثبت‌نام برخی اصلاح‌طلبان برای انتخابات مجلس شورای اسلامی گفت: «برخی از کسانی که از دیوار لانه جاسوسی بالا رفته بودند قلب خود را آنسوی دیوار جا گذاشتند و امروز از مشهد به عنوان اصلاح‌طلب برای مجلس نام‌نویسی می‌کنند در حالی که خیلی از این آقایان درس خوانده انگلیس هستند.»
منظور رسایی، ابراهیم اصغرزاده است که جزو "دانشجویان پیرو خط امام" بود و در جریان اشغال سفارت آمریکا شرکت داشت. او اخیرا از حوزه انتخابی مشهد کاندید ورود به مجلس شورای اسلامی شده است.
"فتنه اکبر در راه است"
نوک پیکان حمله رسایی اما بیش از همه متوجه اکبر هاشمی رفسنجانی است. این نماینده مجلس در بخش دیگری از سخنانش گفت: «شما که بدون سلام و السلام به رهبری نامه نوشتی و قبل از همه در سایت‌ها منتشر کردی مگر خودتان با همین شورای نگهبان و همین صندوق‌ها رئیس جمهور و رئیس مجلس نشدید که بعدها همه چیز را زیر سوال بردید.»
منظور از این اظهارات، نامه‌ای است که رفسنجانی چند روز پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ به خامنه‌ای نوشت و در آن خواستار رسیدگی به اتهاماتی شد که محمود احمدی‌نژاد در مناظرات تلویزیونی به او نسبت داده بود. رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام همچنین در این نامه نسبت به احتمال تخلف در انتخابات و اعتراضات مردمی نیز هشدار داده بود.
حمید رسایی در ادامه سخنانش به نماز جمعه‌ای اشاره کرد که هاشمی رفسنجانی در تابستان ۱۳۸۸ امامت آن را بر عهده داشت و پس از آن از امامت جمعه تهران کنار گذاشته شد.
رسایی در این باره گفت: «زمانی که یک آقایی خواست در خطبه‌های نماز حاضر شود رسانه‌ها تبلیغ کردند تا همه به نماز جمعه بیایند و با کفش نماز خواندند و آن آقا در نماز گفت اگر مردم نخواستند امیرالمومنین هم باید کنار برود و شبهه ایجاد کردند. باید پرسید چرا وقتی امروز مردم شما را نمی‌خواهند کنار نمی‌روید و خود را دوباره مطرح می‌کنید.»
این نماینده مجلس همچنین هشدار داد که "فتنه‌های قبلی تمام شده اما فتنه‌های جدید در راه است که مهمترین آن فتنه اکبر است و نباید بگذاریم این فتنه‌ها به ما آسیب برساند".
وی منظور خود از "فتنه اکبر" را طرح نظارت بر رهبر جمهوری اسلامی عنوان کرد که از سوی رفسنجانی مطرح شده است. رسایی همچنین به ایجاد شورای رهبری هم اشاره کرد که رفسنجانی بحث آن را اخیرا مطرح کرده است. به نظر این نماینده مجلس، تمامی این بحث‌ها برای "ایجاد شبهه" است.
او ادامه داد: «تنها فایده این حرف ایجاد تزلزل در جامعه است لذا هشدار می‌دهیم که مراقب فتنه اکبر باشید و نگذارید به جایگاه ولایت آسیبی برسد زیرا رهبری حافظ اصلی نظام است.»
از پیش از آغاز ثبت‌نام کاندیداهای ورود به مجلس خبرگان و هم‌زمان با اظهارات رفسنجانی درباره شورای رهبری و نظارت مجلس خبرگان بر نهادهای تحت نظر رهبر جمهوری اسلامی، حملات محافظه‌کاران علیه او آغاز شد. این حملات با ثبت نام هاشمی رفسنجانی برای نمایندگی مجلس خبرگان تشدید شده است.

Source  :   DW

چه کسی در اوین چهارپایه را از زیر پای پنج اعدامی کشید؟


علی عجمی به سبب فعالیت‌هایش در دانشگاه تهران و مخصوصاً کوی دانشگاه ۲۰ بهمن ماه ۱۳۸۸ بازداشت شد. تبلیغ علیه نظام و اجتماع تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور، اتهاماتی بود که او به واسطه آن دو سال را در زندان گذراند. این زندانی سیاسی پیشین دوران محکومیت خود را در زندان اوین و رجایی شهر کرج گذراند.
علی عجمی اکنون از گردانندگان هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر ایران است؛ وب‌سایتی که به طور ویژه اخبار حقوق بشری از جمله زندانیان ایران را پوشش می‌دهد.

ali-ajami22.jpg

علی عجمی در زندان «رجایی شهر» کرج
١- با چشم‌بند در راهرو ادارى مانندى در اوین روى یک صندلى دسته دار منتظر پذیرش نشسته بودم. ٢۵ بهمن ١٣٨٨، سر و صدا و شادابى محیط در مقابل سکوت مرگبار انفرادى‌هاى اطلاعات مشهد روحیه‌ام را بالا برده بود. ترس و شوک اولیه بازداشت فرو ریخته بود و داشتم به مکالمات کارمندها یا همان مأموران گوش مى‌دادم.
سر اوین حسابى شلوغ بود و برو و بیا و فلان پرونده و آزادى و انتقال و حتى بحث حقوق و عیدى کارمندان. چند بار مأمور یا کارمندانى که رد مى‌شدند با لحن آمرانه‌اى مى‌پرسیدند چه مى‌کنى اینجا و من هم نمى‌دانستم. هیچ شرارتى در صداها نبود، امکان نداشت بیرون از این محیط از روى صدا تشخیص بدهى که صاحب این صدا در زندان اوین و بند ٢٠٩ کار مى‌کند؛ حتى صدا و خنده زنانه‌اى که بیرون از اینجا ممکن بود عاشقش شده باشى. از این که اوین بر خلاف انتظارم بود جا خورده بودم؛ مشکوک و خوشحال و کنجکاو. اعتماد به نفس پیدا کردم که چشم‌بندم را بردارم. در چشم به هم زدنى مرد میانسالى پرید و با دست کوبید به سرم و داد و بیداد که “چرا چشم‌بندت را برداشتى احمق” و خطاب به بقیه گفت “این اینجا چکار مى‌کنه یک ساعته چشم بندش را ورداشته”. متأسفانه یک دقیقه هم نشده بود که چشم‌بندم را کنار زده بودم و جز همان مرد میانسال کسى را ندیده بودم. مخصوصاً صاحب صداى زنانه که بیش از همه کنجکاوم کرده بود. در میان صداى بریده من و کلمات “قانون”، “چشم‌بند”، “کتک” و .‌‌.. کشان‌کشان به جایى منتقل شدم که بعداً فهمیدم بند ٢٠٩ اوین است، صداها شرورتر به نظر مى‌رسید و من اینطورى راحت‌تر بودم.
2 - نگهبانى که به نظر مى‌رسید دو سه تا سکته را رد کرده باشد، در سلول ۵١ را باز کرد و گفت برو دوش بگیر. رفتم که باز اینقدر بمانم تا با خشونت در بزند که بیا بیرون. تازه آب را باز کرده بودم که کسى با انگشت زد به دریچه حمام رو به هواخورى کوچک، دریچه‌اى که خیلى فکر کرده بودم و حکمتش را هنوز هم پیدا نکردم که اصلاً چرا باید حمام در بند ٢٠٩ پنجره‌اى رو به هواخورى داشته باشد. فکر کردم نگهبان است ولى چرا از پنجره؟ میان ترس و تعجب دریچه را باز کردم، یک نفر نیشش تا بناگوش باز شد و به انگلیسى سلام کرد. بعداً فهمیدم یکى از همان سه آمریکایى است که همان سال بازداشت شده بودند. در همان راهرو بودند و در سلول‌هایشان باز. سلام و صحبت و داستانش را گفت و من هم تعریف کردم. گفت آنارشیست است و در چامسکى علاقه مشترکى پیدا کردیم. گفت که با دوچرخه در کوه‌هاى کردستان مى‌گشتند که بازداشت شدند با رفیق و دوست دخترش. تنها چیزهایى هم که از فارسى یاد گرفته بود یکى “معلوم نیست” و دیگرى “انشاالله” که لابد جواب‌هایى بود که زیاد از بازجوها شنیده بود. هفت سال گذشته و انگلیسى من بهتر شده و من هنوز نمى‌توانم آن ‌طور در چنین فرصت کمى آن همه موضوع را در گفتگو با یک انگلیسى زبان بفهمم و بفهمانم.
٣ - سوم بهمن ١٣٨٩ بود و بند ٣۵٠ اوین. تقریباً همه بچه‌ها شب را نخوابیدند. دو همبندى‌مان، محمد حاج آقایى و جعفر کاظمى را براى اعدام برده بودند، یعنى روز قبلش برده بودند و درخواست همکارى و مصاحبه کرده بودند که نپذیرفته بودند. اغلب هم‌بندى‌ها و در رأس آنها عمادالدین باقى سعى مى‌کرد تشویق کند که یک اظهار پشیمانى کنند و از اعدام نجات پیدا کنند که بى نتیجه بود.
مخصوصاً که یکى دیگر از دوستان که با سیستم آشنا بود تحلیلش این بود که این حکم احتمالاً به دلایل کلان‌ترى در این موقعیت به اجراى احکام رفته و اجرا مى‌شود و این بازجوها در این مصاحبه فقط قصدشان شیرین‌کارى و ساختن رزومه است وگرنه آنها نه قصد و نه توانایى توقف حکم را ندارند.
شب با بچه ها بیدار بودیم و نگران اجراى حکم، دمدمه‌هاى صبح خوابیدم. فردا روز ملاقات بود و نوبت کارهاى اتاق هم به عهده من و حسن اسدى. ساعت ده صبح بیدارم کردند که وسایلت را جمع کن که منتقل شوى به زندان رجایى شهر. تازه متوجه شدم حکم اعدام همبندى‌ها هم اجرا شده است و حتى خانواده‌های‌شان صبح براى ملاقات آمده‌اند و آنجا متوجه اجراى حکم شده بودند. همه زندانى‌ها و خانواده‌ها مغموم و پریشان بودند. وسایلم را جمع کردم، چند بطرى شراب دست‌ساز زندان را گذاشتم براى بچه ها. با بیدار شدن با خبر اجراى اعدام و انتقال، در یکى از احساساتى‌ترین لحظات زندگى‌ام اشک ریزان، خداحافظى کرده و نکرده با اصرار و عجله افسر نگهبان از بند ٣۵٠ خارج شدم.
۴ - با دستبند و پابند در مینى‌بوسى نشسته بودم که قرار بود ما را از اوین به رجایى شهر ببرد. محسن دگمه‌چى هم بود با سرطانى که جلو چشممان آبش کرده بود و چند زندانى عادى از جمله مردى که دیشب قرار بود با کاظمى و حاج آقایى اعدام شود و مهلت گرفته بود و حالا در مینى‌بوس تعریف مى‌کرد؛ پنج نفر اعدام شده بودند. سه متجاوز به عنف یا به قول خوش لواط و دو نفر که مشخص نبود جرم‌شان چه بود.
منظورش همبندیان ما بود. سربازها و راننده هم داشتند درباره اعدام دیشب حرف مى‌زدند و عجیب‌تر از همه اینکه کسى که چهارپایه را مى‌کشد سرباز است.
من تا آن روز فکر مى‌کردم این کار باید مأمور مخصوصى داشته باشد؛ نه یک سرباز عادى که براى بیست و چهار ساعت مرخصى تشویقى، آن هم با این استدلال که لواط کار و قاتل‌اند و من هم نکِشم یک نفر دیگر مى کِشد. بالاخره، من متوجه نشدم که هر سرباز یک صندلى را کشیده است و ٢۴ ساعت مرخصى گرفته یا یک سرباز صندلی هر پنج نفر را کشیده و ٢۴ ساعت مرخصی گرفته است. در یکى از تلخ‌ترین و عجیب‌ترین روزهاى زندگى‌ام و در حالى که فکر مى‌کردم سربازى که چهارپایه اعدام را کشیده، در طول ٢۴ ساعت مرخصى اش چه مى‌کند، از اوین خارج شدم به سمت زندان رجایى شهر، ظهر چهارم بهمن ١٣٨٩.

Source  :   gooya

جنبش علیه سنگسار و اعدام ؛ روایتی از سه دهه مبارزه طبقاتی





به بهانه انتشار دو خبر در هفته جاری؛ “صدور حکم سنگسار یک زن در گیلان”و “بررسی طرح لغو مجازات اعدام برای حاملان مواد مخدر در مجلس اسلامی”
مجازات اسلامی سنگسار تحت حاکمیت جمهوری اسلامی در قریب ۳۵ سال گذشته، دالی است بر دو واقعیت کلیدی ، که رقم زننده درک سیاسی یکایک انسانهای حساس به محیط پیرامون شان در ایران می باشند؛
از یک سو،سندی است بر جنایت،وحشیگری و قساوت اسلام سیاسی و نمودی از پتانسیل عقب ماندگی و ارتجاع مذهبی برای رقم زدن فجایعی هولناک در واکنش به لحظاتی ناب ،آکنده از عاطفه که دوانسان از سر اختیار آغوش بر یکدیگر گشوده اند. قیاس این موضوع با ترویج فحشای رسمی و شرعی، و ازدواج اجباری  کودکان می تواند  تصویری چند بعدی از وجود  تملک کالایی بر همسر یا دختر در تفکر اسلامی، خشونت قانونی بر زن در احکام اسلامی، قتل عمد دولتی علیه ابراز عشق و اختیار در حکومت اسلامی را ترسیم نماید، و بی شک  گویای مشقت زیست ابتدایی مان تحت سیطره ی اسلام سیاسی بر جان و اختیارمان است.
اما از سوی دیگر و در قطب دیگر، تاملی کوتاه بر تاریخ سنگسار در جمهوری اسلامی، روی دیگری از تاریخ اجتماعی،سیاسی مبارزه  طبقاتی در جامعه ی ایران تحت حاکمیت اسلام سیاسی را روشن می سازد. به گونه ای که  روایت مبارزه ی جانانه و خواست انسانی عموم مردم در قطب مقابل حکومت  اسلامی است
به بیان دیگر، سنگسار به همان اندازه ای که دال  بر عمق جنایت،ارتجاع،وحشیگری جنبش اسلام سیاسی در ایران است، به همان اندازه نیز حاکی از ریشه داری و عمق باور به ارزشهای جهان شمول انسانی،مدرنیسم ، برابری و سکولاریسم در دل جامعه ای پر تلاطم ،مملو از انزجار و مبارزه علیه حکومت اسلامیست.
در دمادم سه دهه نه به کلیت جمهوری اسلامی و  تاریخی پر تلاطم از عرصه های  مبارزه طبقاتی در ایران، شاهد ظهور و حضور  مبارزان و پیشروان اجتماعی،شریف و کمونیستی بوده ایم که پایبندی شان بر انسانیت،برابری و آزادی ، رقم زننده اراده جمعی مردم در مبارزه ای اجتماعی بر سر عقب راندن حکومت اسلامی در عرصه های گوناگون مبارزه طبقاتی -من جمله صدور متداول و یومیه این مجازات اسلامی، ضد بشری – بوده است. بر این اساس ، تاریخچه ی سیاسی، اجتماعی سنگسار می تواند روایتی روشن از سه دهه تقابل دو قطب  ارتجاع حاکم و کمونیسم اجتماعی باشد.بی شک برافراشتن پرچم این مبارزه و تداوم و موفقیت آن در عقب راندن حاکمیت اسلامی در کارنامه حزب کمونیست کارگری ایران ثبت شده است، علاوه براین مینا و مبارزه اش(و دیگر مبارزین خوش نام کمیته علیه سنگسار)، مبدل به بنیانی از هویت جمعی کمونیسم اجتماعی و چپ رادیکال در ایران گشته اند.
اینک، علی رغم  پیروزی  جنبش علیه سنگسار و تحمیل خواست« لغو سنگسار » به  مثابه قانونی  اجرایی لیکن نانوشته در سیستم قضایی جمهوری اسلامی(به نحوی که قانون لغو نشده است،هرچند صدور حکم بر پایه این قانون  عملا ملغی محسوب می شود)،  بی شک برای به چهارمیخ نگه داشتن جمهوری اسلامی و تداوم نجات جان  مردم از خطر وحشیگری اسلام سیاسی در این عرصه، بایست تمام قد در برابر حتی یک مورد دست از پا خطا کردن یک شعبه دادگاه محلی جمهوری اسلامی ایستاد‌ و بدین ترتیب طعم تعرض ارزشهای انسانی،سکولار و مدرن  مردم  را به  جنبش ارتجاعی اسلام سیاسی درایران چشاند.

خبر دوم، مکمل روایت فوق از مبارزه طبقاتی در ایران تحت سیطره جمهوری اسلامی است. مبارزه علیه اعدام، پایگاه اجتماعی وسیع این جنبش و  رهبرانش نمودی دیگر از تقابل دو قطب جامعه است.این خبر حاکی از تعرض و پیشروی روز افزون جنبش علیه اعدام و تنگتر شدن عرصه بر حکومت اسلامی است.
مبارزه و جنبش علیه اعدام در آستانه ی  همان جایگاه و سطحی از پیشروی قرار دارد، که جنبش علیه سنگسار بدان نایل گشت؛ چرا که بواسطه ی تبیین عمیقا سیاسی و انسانی منصور حکمت از “اعدام به مثابه قتل عمد دولتی” و در پی آن برافراشتن پرچم خواست “لغو مجازات اعدام”  در عرصه  سیاسی توسط حزب ما و موفقیتمان در سازماندهی جنبشی وسیع حول این خواست عمومی؛ از یک سو خوشبختانه گستره ی  طیف چپ و راست اپوزسیون، این خواست عمومی را به رسمیت شناخته و با آن همراه  گشته اند، و از سوی دیگر حکومت اسلامی چاره ای جز چند گام به عقب نشستن و طرح بررسی  لغو مجازات اعدام حاملان مواد مخدر در مجلس اسلامی شان، پیش روی خود نمی بیند.
نفس طرح این موضوع در مجلس اسلامی نشانی از پیشروی جنبش علیه اعدام بوده ، و تداوم تعرض همه جانبه چپ جامعه، می تواند نجاتبخش ، بخشی از انسانهای مشمول قانون قتل عمد دولتی در این برهه باشد، هرچند تا لغو کامل و بدون چون و چرای قانون اعدام در جمهوری اسلامی، راه زیادی باقی است.
در بستر سه دهه مبارزه طبقاتی، جنبش هایی با مختصات اجتماعی ، سیاسی جنبش علیه اعدام و سنگسار شکل و سازمان یافته اند، که مهر جنبش کمونیسم کارگری در ایران را بر خود دارند. این جنبشهای قدرتمند، اجزای ارگانیک جنبش سرنگونی طلبانه مردم ایران به رهبری حزب کمونیست کارگری علیه  جمهوری اسلامی هستند ، و تا به زیر کشاندن کلیت این حکومت  قرون وسطایی از پا نخواهیم نشست.



Source  : rowzane 

۱۳۹۴ دی ۱, سه‌شنبه

قطبی‌سازی» و «امنیتی‌سازی»: تاکتیک‌های رژیم برای داغ کردنِ تنورِ «انتخابات»

عباس

یک بار دیگر به «برهه حساس انتخابات» نزدیک می‌شویم، و بار دیگر نانواها و چانه‌گیرهای نظام، سرگرم «داغ کردن تنور انتخابات» برای پختن نان نکبت برای مردم و گستردن خوان نعمت برای نظام شده‌اند…
———
البته در زمهریرِ سوزانِ عدمِ مشروعیت و مقبولیتِ رژیمِ جمهوری اسلامی، و ناامیدیِ مردم از دروغ و دغل‌ها و مکر و نیرنگ‌های باندِ «اکبر، رهبر، حسن، و محمد»، «تنورِ انتخابات» جان‌سختی می‌کُند و «امید»ی به «تدبیر»های پیشین نیست، پس باید طرحی نو درانداخت و ترکیبی از مواد را در تنور ریخت و جارچی‌ها را به گرداگردِ شهر و دیار فرستاد و بوق‌ها و رسانه‌های داخل و خارج را فعال ساخت تا شاید یک بارِ دیگر «بیمه‌ی عمرِ نظام» تمدید شود، و مرگِ تدریجیِ ایرانیان در تنورِ سیاهِ آن جانکاه‌تر و سوزناک‌تر گردد؛ ایرانیانِ نجیبی که دیگر حتی از امکانِ نفس کشیدن هم محروم شده‌اند، و تهران، اصفهان، اراک و…، هم‌اکنون در تعطیلی، آلودگی و خفقانِ مطلق به‌سر می‌برند.
در «انتخاباتِ» پیشینِ ریاستِ جمهوری، صحنه‌گردانِ اصلی برای بازگرداندنِ نظام از سراشیبیِ سقوط، اکبر رفسنجانی بود، که با هماهنگی و همراهیِ کامل با رهبر، حسن فریدون و محمد خاتمی، خود را به عنوانِ قطبِ مخالفِ رهبر و ناجیِ ملت نشان داد، سپس با ردِ صلاحیتِ ظاهری، مظلومیتِ خود را زار زد، و پس از مجتمع ساختنِ موجودی‌اش از مردم، موسوی، کروبی، خاتمی و…، حسن روحانی را پیش و سقوطِ نظام را پس انداخت.
با پیشِ چشم داشتنِ آن تجربه و آشکار شدنِ چندباره‌ی فریبِ آنان، این بار ناامیدیِ مردم بسیار گسترده‌تر است؛ امری که می‌توان آن را آشکارا در شبکه‌های اجتماعیِ مجازی و فضایِ واقعی مشاهده کرد. پس برای ریختنِ مردمِ جان‌به‌لب‌‌آمده به تنورِ داغ و سوزانِ «انتخابات»، نظامْ ترکیبی از تاکتیک‌ها و استراتژی‌های زیر را طراحی کرده، که می‌توان وجهِ مشترکِ همه‌ی آن‌ها را «قطبی‌سازی» و «امنیتی‌سازیِ» فضای کشور دانست؛ اهدافی که توسطِ تمامِ ارکان و بخش‌های داخلی و بین‌المللیِ نظام و بازوهای رسانه‌ایِ آنها از ماه‌ها پیش به اجرا درآمده؛ و هرچه به زمانِ «انتخابات» نزدیک‌تر می‌شویم تشدید خواهد شد:
قطبی‌سازیِ دروغینِ انتخابات
در حالی که دست‌اندرکارانِ رژیمْ همگی در یک هدفْ اشتراک دارند، و آن هم «حفظ نظام» است که «اوجبِ واجبات است»، اما برای دستیابی به این هدفْ آنها نقش‌های متفاوتی بازی می‌کنند: یکی نقشِ «دیو» را بازی می‌کند و دیگری نقشِ «فرشته» و «منجی». و این‌جاست که بازیگرانِ صحنه‌ی داخلی، به دو قطبِ به ظاهر مخالفِ «دیو و دلبر» و «اهورا و اهریمن» تبدیل می‌شوند. ناگهان یادگارِ «یادگارِ اهریمنِ نظام» اهورایی می‌شود، و سید حسن‌شان در کنارِ اکبر و آن حسنِ دیگر و محمد فریبا، در مقابلِ دیوهای رهبر و احمدهای جنتی و خاتمی، سپاه و… قرار می‌گیرند، تا مردم از ترسِ دیو به دامنِ دلبرِ دروغین درافتند و خوراکِ تنورِ داغِ نظام گردند.
البته علاوه بر رسانه‌های پرشمارِ داخلی که خودِ رژیم به خوبی می‌داند دست‌شان برای مردم رو شده، بوق‌های بین‌المللی همچون «بی‌بی‌سی فارسی»، خواهرِ دوقلوی آن یعنی شبکه‌ی «من و تو»، «صدای آمریکا» و رسانه‌های ریز و درشتِ دیگر نیز همگی یک‌صدا و هماهنگْ به کار افتاده‌اند تا یک صدا را با بسامدهای گوناگون و با رنگ و لعاب‌ها و نقش و نگارهای رنگارنگ به ذهن و ضمیرِ مردم فرو کنند. این گزارشِ ویدیویی و این مقاله  تنها دو شاهدِ آشکار در همین چند ساعتِ اخیر هستند.
یکی دیگر از تلاش‌هایی که ماه‌هاست برای قطبی‌سازیِ فضای کشور صورت گرفته، انتشارِ شایعاتِ گسترده‌ی مربوط به بیماری و مرگِ خامنه‌ای است. در حالی که حتی نسبت به هدفمند بودنِ انتشارِ خبرِ بیماریِ علی خامنه‌ای هم تردیدهای جدی وجود دارد، هر از چند گاهی شایعه‌ی مرگِ او هم انتشار می‌یابد. اما به‌ طورِ خاص، احتمالا در دو سه روزِ گذشته، بسیاری از شما در شبکه‌های اجتماعی به صورتِ گسترده با شایعه‌ی «از کار افتادنِ اعضای حیاتیِ بدنِ خامنه‌ای» مواجه شده‌اید. با این وجود، یک جستجوی ساده  منشاء خبر و تاریخ آن  را روشن می‌کند: خبرِ دروغِ رسانه‌ای به‌ظاهر روسی (که شواهد نشان می‌دهد در داخلِ ایران مدیریت و هدایت می‌شود) مربوط به ۱۰ ماه پیش (۵ مارس ۲۰۱۵ / ۱۴ اسفند ۹۳)، که همان زمان هم پس از مدتی قایم‌باشک‌بازیِ «رهبرِ نظام» تکذیب شد، و علی خامنه‌ای سُر و مُر و گنده آمد و به ریشِ همه خندید!
راستی، آیا می‌دانستید  اکبر هاشمی رفسنجانی ۸۱ سال سن دارد (وی متولد ۳ شهریور ۱۳۱۳ است)، و علی خامنه‌ای ۷۶ سال (او متولدِ ۲۹ فروردین ۱۳۱۸ است)؟! و به لحاظِ سن، سلامتی و نشاط، شرایطِ علی خامنه‌ای بسیار بهتر از اکبر رفسنجانی است؟ اما گویا مدیریتِ «پروژه‌ی گذار به جمهوری اسلامیِ پساخامنه‌ای» را اکبر با هدایتِ رهبر بر عهده گرفته؛ و این دو یارِ دیرینِ خمینیِ خون‌خوارِ جماران «مثلِ دو تا داداشن، هر جا می‌رن […]»!
امنیتی‌سازیِ فضای ایران
در حالی که رژیمِ جمهوری اسلامی از سال‌ها پیش همواره این وحشتِ دروغین را به دل و درونِ پر از بیم و امیدِ مردم انداخته که اگر ما نباشیم شما دچارِ «داعش» می‌شوید، و ایران «ایرانستان» و سوریه و عراق می‌شود، اما با نزدیک‌تر شدنِ «انتخابات» تلاش می‌کنند این ترس را تشدید کنند تا کشاندنِ مردم به پای تنور را تسریع بخشند. مواردِ زیر تنها بخشی از این هراس‌افکنی و ترورِ روان و آرامِ مردم است:
– شایعه‌ی ورودِ اعضای داعش به ایران، و نیز عروسک‌های حاویِ موادِ منفجره از عراق پس از سفر ایرانیان به کربلا؛ در حالی که هرگز کسی نپرسید آیا یکی از این عروسک‌های حاویِ مواد منفجره نباید به هیچ ترتیبی در بینِ راه منفجر می‌شد؟! چرا هیچ سند و مدرکِ معتبری در این زمینه منتشر نشد؟ می‌توان با قطعیتِ بسیار گفت این عروسک‌ها، حتی اگر عواملِ نظامْ قطعه‌ای ظاهری در چند مورد از آنها تعبیه کرده باشند و به دستِ چند ایرانی سپرده باشند، تنها بازیچه‌ای برای ترساندنِ مردم از فردای پس از نظام و در نتیجه نشاندنِ آنها بر سرِ تنوره‌ی سوزانِ تنورِ نظام بوده است، تا برای حفظ «امنیتْ» از «آزادیِ» خویش بگذرند، و در مسلخِ خونینِ رژیمِ جمهوری اسلامی باقی بمانند.
– همین دیروز اکبرِ مکار با همکاریِ رسانه‌های گوناگون از خنثی شدنِ چند طرحِ «بمب‌گذاری» در شهرهای مختلف ایران (قم، تهران، مشهد)  خبر داد. اما بخشِ خنده‌دارِ ماجرا این‌جاست که فقط سه نفر می‌خواسته‌اند این همه کار را انجام دهند. و اکبر گفته که این افراد در نماز جمعه با «انبوهِ مردم» روبرو شده‌اند، و یکی از آنها گفته است که «من برای کشتنِ مردم نیامدم و این کار را نمی‌کنم. دومی هم این کار را نکرد، سومی هم خواست فرار کند، او را گرفتند»! البته «اکبرِ نظامْ» به همین هم اکتفا نکرده، و افزوده که نیروهای داعش به شهرِ موصلِ عراق «مقداری سلاحِ هسته‌ای برده‌اند»! راستی، اکبر چه‌کاره است که «اخبارِ امنیتی» را منتشر می‌کند؟ آهان، یادم نبود: او «رئیسِ مجمعِ تشخیصِ مصلحتِ نظام» است!
البته اکبر، دلبرِ رهبر، در این هراس‌افکنی تنها نیست. لطفا به سخنانِ یارانِ وی هم توجه کنید:
– کمتر از یک ماه پیش محمدعلی جعفری، فرمانده سپاه پاسداران،گفت: «داعش خیلی وقت است که می‌خواهد در ایران ناامنی ایجاد کند، اما تا الان نتوانسته است.»
– پیش از آن هم وزیرِ کشورِ روحانی از تلاش‌ها برای اقدام به «عملیاتِ تروریستی» در این کشور خبر داده و گفته بود که «همین امروز مقدارِ زیادی بمبِ قابلِ انفجار همراه با چاشنی در شهرهای کشور کشف کرده‌ایم».
– و بالاخره همین دیروز یک بارِ دیگر وزیرِ کشورِ «دولتِ تدبیر و امید» از وضعیتِ قرمزِ امنیتی در ۱۰ حوزه‌ی انتخاباتیِ کشور (بدونِ ذکرِ نام آنها) خبر داد .
بی‌فرجامیِ «برجام» و امیدی دیگر به «سرانجام»
در حالی که مردم عملا فهمیده‌اند مشکلِ ایران نه صرفا «تحریمِ اقتصادی» یا شخصِ محمود احمدی‌نژاد، که ساختارِ ناکارآمدِ حکومتِ دینیِ جمهوری اسلامی است، نظامْ بارِ دیگر تلاش می‌کند با وعده‌ی «رفعِ تحریم‌ها» دروغِ آشکارِ فرجامِ خوشِ «برجام» را بر سرِ خرمن وعده دهد و مردم را به پای تنور بکشاند.
راهِ رهایی چیست؟
یک بارِ دیگر بر سخنانِ پیشینِ خود تاکید می‌کنم که از این ستون به آن ستونِ جمهوری اسلامی هیچ فرجی نیست!» ممکن است بگویید اگر هیزمِ تنورِ «انتخاباتِ» نظام را فراهم نکنیم و آن را خاموش سازیم، تنوره‌ی آتشِ «جنگِ داخلی» ایران را خواهد سوخت و ایرانیان را به کامِ خود خواهد کشید؛ و ایرانْ سوریه و عراق می‌شود و داعشیان بر ما حکم خواهند راند. اما این هم فریب، دروغ و «لولوی سرخرمن»ی بیش نیست. باید به نظامِ دروغ و دغل و فریب و نیرنگ نشان دهیم که «آن ممه را لولو بُرد!» همه چیز در دستِ خودِ «ما مردمِ ایران» است. اگر ما بخواهیم، اگر «من و تو ما بشویم»، آگاه باشیم و «داعش‌اندیش» نباشیم، «با دوستانْ مروت و با دشمنانْ مدارا» داشته باشیم، به‌راحتی می‌توانیم ماشینِ سرکوبِ نظام را، که در مقابلِ سیلِ بنیان‌کنِ اراده‌ی مردم هیچ است، خاموش سازیم و خانه‌مان را آزاد و آباد سازیم. پس بیاییم «دست در دستِ هم نهیم به مهر، میهنِ خویش را کنیم آباد» و آگاه و آزاد… آری؛ آیا بهتر نیست اگر برای «آزادی» هزینه نمی‌دهیم، حداقل برای «استبداد» هزینه نکنیم؟ چرا که «آزادی» در اجتناب از «انتخابِ بینِ بد و بدتر» است.
به هر روی، چنان‌که پیش‌تر در نامه‌ی سرگشاده به علی خامنه‌ای و نیز در آغازِ کتابِ «نجواهای نجیبانه» گفته‌ام:
راهِ رهاییِ ایران و ایرانیانْ سرنگونیِ «جمهوری اسلامی» و تشکیلِ حکومتی مدافعِ آگاهی، آزادی، دموکراسی و حقوقِ بشر است. تا کنون تمامِ راه‌ها و تلاش‌ها برای «اصلاحِ» این رژیم به شکست انجامیده است؛ و از این پس نیز هر تلاشی در راستای اصلاحِ این نظامِ بی‌نظام و گندیده، و تزئین و مشاطه‌گریِ نقشِ ایوانِ این خانه‌ی از پای‌بست ویران‌گشته، «آزموده را آزمودن» و خطایی محکوم به هزیمتی محتوم و «آب در هاون و مشت بر سندان کوفتن و باد درو کردن» است؛ چرا که این رژیم، از لحاظِ بنیان‌های نظری، کارنامه و ظرفیتِ عملی و نیز ساختارِ قانونی، اصلاح‌پذیر نیست…

Source  :  tahlilrooz

جمهوری اسلامی «سرنوشتِ» ایرانیان را گروگان گرفته بن بست


گرچه مساله‌ی «مردمِ ایران» از مساله‌ی «رژیمِ جمهوری اسلامی» جداست، اما «سرنوشتِ» ایرانیان لزوما از سرنوشتِ جمهوری اسلامی جدا نیست. پس مردمِ ایران اگر می‌خواهند از جمهوری اسلامی ضربه نخورند، چاره‌ای ندارند جز این‌که حسابِ خود را از حسابِ این رژیم جدا کنند.
علی‌رغم جیغ و جنجال‌های لابی، عوامل و نیروهای امنیتیِ جمهوری اسلامی در آمریکا و اروپا، قانونِ جدیدِ ویزای ایالات متحده توسطِ باراک اوباما امضا شد. به عنوانِ یک شهروندِ «ایرانی-آمریکایی» به نظرم تصویبِ این قانون کارِ بسیار درست و به‌جایی بوده، و بنابراین از آن حمایت می‌کنم.
همچنین، علی‌رغمِ هیاهوی رسانه‌ایِ لابی و عواملِ جمهوری اسلامی که حتی در مواردی این شایعه را به دروغ پخش کردند که ایرانیانِ ساکنِ آمریکا بر اساسِ این قانون با خطرِ «دیپورت» مواجه می‌شوند (مثلا «نایاک» با راه انداختنِ «کمپین» علیه این قانونْ به جمع‌آوریِ پول از ایرانی-آمریکایی‌ها پرداخت)، باید توجه داشته باشیم که بر اساسِ این قانونْ شهروندانِ ایرانی-آمریکایی که گرین‌کارت یا پاسپورتِ آمریکا دارند، به هیچ وجه هیچ مشکلی نخواهند داشت.
این قانون فقط شاملِ حالِ شهروندان غیرآمریکایی می‌شود که در ۵ سالِ گذشته به چهار کشورِ عراق، سوریه، سودان و ایران مسافرت کرده‌اند. از این پس چنین افرادی از «امتیاز» – و نه «حق» – ورودِ بدونِ ویزا به آمریکا برخوردار نخواهند بود، و لازم است پروسه‌ی دریافتِ ویزا را – که قطعا ساده و کوتاه خواهد بود – طی کنند.
باید این را هم خاطرنشان کرد که ایرانیانِ اروپا – یعنی شهروندانِ دوگانه‌ی ایران و کشورهای اروپایی – یا آمریکا – غیرشهروندانِ آمریکا که گرین‌کارت یا پاسپورتِ آمریکا ندارند – مگر چقدر بینِ ایران، اروپا و آمریکا در رفت و آمد هستند که گرفتنِ ویزا این‌قدر برایشان دردساز باشد؟ اما بله، قطعا لابیِ جمهوری اسلامی و نیروهای امنیتی‌اش دیگر نمی‌توانند به راحتی در همه جا رفت و آمد کنند؛ و این بدونِ تردید برای امنیتِ جهان و شهروندانِ ایرانی در آمریکا بسیار بهتر است.
نکته‌ی دیگر، دلیلِ این‌که کشورهای عربستان و پاکستان در این فهرست نیستند این است که آمریکا با این کشورها توافق‌نامه‌ی امنیتی و اطلاعاتی دارد؛ و بدین ترتیب مسائلِ امنیتی به‌طور دوجانبه میانِ آنها قابل رهگیری و حل و فصل است؛ اما عراق و سوریه کشورهای منشاء «تروریسم» هستند، و سودان و ایرانِ تحتِ حکومتِ جمهوری اسلامی نیز در لیستِ «حکومت‌های حامیِ تروریسم» قرار دارند.
نمی‌شود جمهوری اسلامی سراسرِ منطقه‌ی خاورمیانه را به هم بریزد و بعد هم انتظار داشته باشد عواملش به راحتیِ هرچه تمام‌تر در سرتاسرِ دنیا بچرخند تا جهان را ناامن‌تر کنند. از این پس این عواملْ دیگر نمی‌توانند راحت و بدونِ حساب و کتابْ میانِ ایران، اروپا و آمریکا رفت و آمد کنند؛ هم از توبره بخورند و هم از آخور؛ و برای امنیتِ ایرانیان و جهانیان مشکل ایجاد کنند.
ممکن است بعضی بهانه‌ی ایجادِ موانع بر سرِ راهِ توسعه‌ی اقتصادی یا صنعتِ جهانگردیِ ایران را مطرح کنند. اما مشکلِ اولِ ایرانْ ساختارِ اقتصادی و سیاسیِ خودِ نظامِ جمهوری اسلامی است. این ساختار اگر درست شود – که البته به نظرِ منْ «اصلاح‌پذیر» نیست، و چاره تنها «براندازیِ» آن است – مساله خودبه‌خود حل خواهد شد. روشن‌تر بگویم، مشکلِ ایرانْ «ساختارِ» جمهوری اسلامی است، و نه تحریم‌ها یا مثلا شخصِ خامنه‌ای، احمدی‌نژاد، روحانی و….
برای یک تاجر یا توریست هم گرفتنِ ویزا (که سیاستمدارانِ آمریکایی تاکید می‌کنند روالِ ساده‌ای خواهد داشت) کارِ چندان دشواری نخواهد بود. ورودِ بدونِ ویزا به آمریکا یک امتیاز است نه یک حق؛ و امنیتِ جهانی اقتضا می‌کند که حداقل برای مدتی کسبِ این امتیاز برای بعضی‌ها دشوارتر شود. به همین سادگی.
گرچه مساله‌ی «مردمِ ایران» از مساله‌ی «رژیمِ جمهوری اسلامی» جداست، اما «سرنوشتِ» ایرانیان لزوما از سرنوشتِ جمهوری اسلامی جدا نیست. پس مردمِ ایران اگر می‌خواهند از جمهوری اسلامی ضربه نخورند، چاره‌ای ندارند جز این‌که حسابِ خود را از حسابِ این رژیم جدا کنند.
تا کلیت و ساختارِ جمهوری اسلامی برقرار است، همین بزرگ‌ترینِ مشکلات برای مردمِ ایران بوده، هست و خواهد بود؛ مشکلاتی که بحثِ ویزا در مقابلِ آن هیچ است؛ مشکلاتی همچون اعدام و سنگسار و نقضِ گسترده و سازمان‌یافته‌ی حقوقِ بشر، سانسور، حجابِ اجباری، آلودگیِ آب و غذا و هوا، سرطان و سکته، خشکسالی فزاینده و….
به عنوانِ کسی که خود را پیش و بیش از هر چیز «شهروندِ جهان» (جهان‌وطن) می‌داند، امیدوارم روزی برسد که هیچ مرزی در جهان وجود نداشته باشد، و تمامِ انسان‌ها در صلح و صفا زندگی کنند (البته منظورم امیدِ واهی و دروغینِ «ظهورِ امامِ زمان» نیست!). اما تا آن روز همه‌ی ما انسان‌ها راهِ درازی در پیش خواهیم داشت. به امیدِ آن روز!


Source  :  tahlilrooz